ترجمه مقاله

ابوشجاع

لغت‌نامه دهخدا

ابوشجاع . [ اَ ش ُ ] (اِخ ) روذراوری . محمّدبن الحسین بن محمّدبن عبداﷲبن ابراهیم همدانی ملقب به ظهیرالدین مؤیدالدوله صفی امیرالمؤمنین . او یکی از وزرای بنی عباس و از صلحاء و علماء روزگار خویش بود. و در فقه و حدیث و نحو و تاریخ تصانیف نافعه دارد. وی را ذیلی است بر تجارب الامم ابوعلی مسکویه و ابن اثیر عزالدین ابوالحسن علی جزری در کتاب کامل گوید: اصل او از روذراور است و مولد او اهواز و فقه از شیخ ابی اسحاق شیرازی فرا گرفته است و او مردی عفیف و عادل و نیکوسیرت و بسیارخیر بود و ابوالفرج بن جوزی در تاریخ منتظم آرد که ابوشجاع فقه و عربیت فرا گرفت و حدیث از جماعتی شنود از جمله شیخ ابواسحاق شیرازی و او را کتبی است از جمله ذیلی بر تجارب الأمم - انتهی . چنانکه گفتیم مولد او اهواز است به سال 437 هَ . ق . و لقب او ظهیرالدّین و پدر او ابویعلی ملازم خدمت خلیفه بود و در اواخر عمر بوزارت قائم عباسی منصوب شد و ابوشجاع نیز به مقتضای وراثت مصدر و مرجع خدمات مهم گردید تاآنجا که بزمان مقتدی خلیفه مقام وزارت یافت و در سال 469 هَ . ق . آنگاه که در نظامیه ٔ بغداد ما بین اشاعره و حنبلیان فتنه ٔ معروف برخاست نظام الملک گوهرآئین را نزد خلیفه مقتدر فرستاد و عزل فخرالدولةبن جهیروزیر خلیفه بخواست و خلیفه مسئول وی اجابت کرد و ابوشجاع صاحب ترجمه را بجای فخرالدوله وزارت داد و این نخستین بار وزارت ابوشجاع است لکن عمیدالدوله پسر فخرالدوله که سابقاً داماد نظام الملک بود و آن دختر وفات یافته بود بار دیگر از بغداد باردوی ملکشاه شد وبا تمهید معاذیری خاطر خواجه را خشنود ساخت و یکی از نوادگان دختری خواجه را بزنی کرد و با شفاعت نامه ٔ خواجه به دارالسّلام بازگشت به 20 جمادی الاولی همان سال و بنا بر استدعای خواجه خلیفه ابوشجاع را عزل و عمیدالدوله را به وزارت برداشت (در ذی قعده ٔ سنه ٔ 471 هَ . ق . به روایت ابن جوزی ، و به روایت ابن اثیر صفر 472 هَ . ق .). و به ابوشجاع منصب مرتب داد و او بر باب الحجره می نشست و واسطه ٔ ارسال نامه و ایصال جوابهابود و نیز ابن اثیر در کامل آورده است که در سال 474 هَ . ق . دل ملکشاه بعلت سعایت سعاة از ابوشجاع بگشت ملکشاه کس به بغداد فرستاد و نفی و جلای او را از دارالسّلام طلب کرد خلیفه او را با شفاعت نامه ای نزد نظام الملک فرستاد و مضمون نامه اینکه از گناه ابوشجاع درگذرند و امری که منافی حرمت او باشد پیش نیاید نظام الملک به میل خلیفه از او عفو کرد و مکرماً به بغداد رجعت داد. در صفر 476 هَ . ق . مقتدی عمیدالدوله راخلع و ابوالفتح مظفربن رئیس الرؤسا را بجای او نصب کرد و در شعبان همان سال ابوالفتح را مخلوع و ابوشجاع را با لقب ظهیرالدّین وزارت داد. در این وقت شعرا از جمله ابوالمظفر محمّدبن عباس ابیوردی و ابومحمّد قاسم بن محمّدبن علی حریری صاحب مقامات بتبریک او قصائد غرا گفتند و ارباب تذاکر و مورّخین در ستایش عهد صدارت او هریک بنوعی عدل و فضل او را وصف کرده اند ازجمله عماد اصفهانی در خریده گوید: کان عصره احسن العصور و زمانه انضرالأزمان و لم یکن فی الوزارة من یحفظ امرالدین و قانون الشریعة مثله صعباً شدیداً فی امورالشرع سهلاً فی امورالدنیا لاتأخذه فی اﷲ لومة لائم و ابن مهدی در کتاب دلائل آورده است که : کانت ایامه اوفی الایام سعادة للدولتین و اعظمها برکة علی الرعیة و اعمّها امنا و اشملها رخصا و اکملها صحة ولم یغادرها بؤس و لم تشبها مخافة و قامت للخلافة فی نظره من الحشمة والاحترام ما اعادت سالف الایام و کان احسن الناس خطاو لفظا. و محمّدبن عبدالملک همدانی مورخ آورده است :و ظهر منه من التثبت فی الدّین و اظهاره و اعزاز اهله و الرأفة بهم و الأخذ علی ایدی الظلّمة ما اذکر به عدل العادلین و کان لایخرج من بیته حتی یکتب شیئا من القرآن العظیم . و یقراء من القرآن فی القرآن ما تیسر و کان یؤَدّی زکوة امواله الطاهرة فی سایر املا که و ضیاعه و اقطاعه و یتصدّق سرّاً و عرضت علیه رقعةفیها ان ّ الدّار الفلانیّة بدرب القبار فیها امراءة معها اربعة ایتام و هم عراة جیاع فاستدعی صاحباً له وقال له اکسهم واشبعهم و خلع ثیابه و حلف لالبستها و لادُفئت حتی تعود الی ّ و تخبرنی انّک کسوتهم و اشبعتهم و لم یزل یُرعد الی ان جاء صاحبه و اخبره بذلک فلا جَرم ان اﷲ ختم له بالخیر کما قال اﷲ تبارک و تعالی عَز و جل ّ: والعاقبة للمتقین . (قرآن 128/7). و ابوالفرج واعظ گوید: ابوشجاع ازرزیله ٔ طمع منزه بود و آنگاه که بمنصب وزارت رسید اموال او به هشتصدهزار دینار میرسید و تمامت آنرا در وجوه برّ صرف کرد. و ابوجعفربن خرقی گوید: من با ده تن دیگر متولی خرج صدقات وزیر بودیم وقتی من حساب کردم دیدم تنها بدست من صدهزار دینار صدقه داده شده است و هندوشاه گوید: ظهیرالدین ابوشجاع از بزرگان روزگار بود در نهایت ورع و تقوی ، هر روز چون نماز پیشین بگذاردی بمظالم نشستی و بفرمودی تا ندا کردندی که اگر کسی را حاجت و ظلامه ای هست به دیوان آید و عرضه دارد و چون بدانستی که یکی از اصحاب سلطان بر کسی ظلم کرده او را حاضر کردی و با او سخن درشت گفتی و البته محابا را مجال ندادی . وقتی میخواست که زکوة دهد و سالهای بسیار بود که زکوة نرسانیده بود همه را حساب کرد و به یک بار بداد گویند او را مالی عظیم بود و ده مرد نویسنده داشت که خرج صدقات او نوشتندی بخط یکی ازایشان محاسبه ای یافتند که صدوبیست هزار دینار در وجوه برّ و احسان خرج رفته بود. و ابوالفرج بن جوزی از یکی از مخصوصان وزیر حکایت کند که او گفت وقتی ابوشجاع مرا آمادن طعامی فرمود و من بأمر او آن طعام بساختم و نزد وی بردم چون در طبقها نگریست گفت ان ّ هوسی تشتهیه و لاتقدر علیه احمل هذه الصحون الی اقوام فقراء؛ یعنی خورندگانی باشند که آرزوی این اطعمه دارند و بدان دست رس ندارند این طبقها را بفقراء قسمت کنند و هیچ از آن نچشید و خدمه طبقها برگرفتند و بمساجد باب المراتب بردیم و بر فقرای مجاور بخش کردیم و وی راحاجب نبود و هرکس تا زنان و کودکان به مجلس او حاضرتوانستندی شد بی وسیلت و توسطی و چون امری مشتبه و مشکل پیش آمدی فقهاء را بدیوان احضار کردی و بفتوای آنان عمل کردی و چون قاضی بقصاص خونی حکم میداد ابوشجاع ولی دم را می طلبید و التماس قبول دیت میکرد و آن دیت از مال خویش بعهده میگرفت اگر ولی خواهش او میپذیرفت آن مال بوی میداد و اگر نه بحکم قاضی قصاص میراند و مال بورثه ٔ مقتص منه میپرداخت و ابوشجاع رسم اخذ عشریه را از مال متبایعین برانداخت و هم مالی را که نفاطین و چراغبانان از دکانداران میگرفتند منع کردو برای امتیاز کفار از مسلمین شعار قیار و عسلی را معمول داشت و تعطیل جمعه بتجار و کسبه امر فرمود و در سال 481هَ .ق . به حج شد و پسر خویش ربیب الدوله ابومنصور را باطرادبن محمد زینبی نیابت وزارت داد و به روزگار وی وبائی پدید آمد و ادویه و اشربه ٔ محتاج الیه بیماران نایاب و عزیز شد او بفرمود تا از خاصه ٔ خود مبلغی کثیر فراهم کردند و منادی میکردند و ارباب احتیاج بی بها میگرفتند و او به روزگار وزارت خویش ضیاع بسیار وقف کرد و چندین مسجد پی افکند. گویند: وقتی میان اهل سنت و شیعه نزاعی افتاد و به هیچ وسیله نشاندن آن فتنه میسر نمیشد وزیر میگفت من خون کسی جز بحکم شریعت نتوانم ریخت مقتدی خلیفه کس بدو فرستاد و گفت مملکت داری این تعلل و تسامح برنتابد سرهنگان به محلات بغداد فرست تا سرای فلان و فلان را خراب کنند و ده کس را نام برده بود ابوشجاع گفت باشد که میان این ده تن بعضی مستوجب این عقوبت نباشند یا خانه ملک او نبود و به نهانی کس فرستاد و آن خانه ها بخرید و سپس امر بتخریب آن داد و فتنه آرام یافت . گویند او خطی خوش داشت و از این رو خطهای خطاطین مشهور را سخت دوست میگرفت و هرچه از آن جنس نزد او میبردند از خطوط ابن بواب و غیره میخرید و سپس خریده میفروخت و در راه خدا میداد و میگفت هیچ چیز را از دنیا باندازه ٔ خط نیکو دوست ندارم و از اینرو محبوبترین چیزهای خود را براه خدا صرف میکنم . در سال 484 هَ .ق . بسعایت سعدالدوله گوهرآیین و ابن سمحای یهودی که از جانب ملک شاه و نظام الملک در بغداد متولی امور مالی بودند معزول گشت و از جمله به ملکشاه گفتند، آنگاه که او فتح سمرقند کرد، ابوشجاع گفت این فتح را بشارت نامه نباید چه خراب کردن بلاد اسلام و اسیر گرفتن فرزندان مسلم امری مستحسن نیست و اگر این فتح در دیار کفر دست دادی جای آن بود که بشارت نامه ها به اصقاع ممالک فرستاده شود.تا عاقبت ملکشاه عزل ابوشجاع را از خلیفه بخواست و چون بدان روزگار سرپیچی از امر سلاجقه میسر نبود خلیفه او را عزل کرد و توقیعی بدو نوشت بدین مضمون : قد اقتضی الرأی الشریف ان تنفصل عن خدمة الدار العزیزة و تلزم دارک و العنایة الشریفة تشتملک فی حالتی القرب و البعد واﷲ تعالی هو المعین . و این عزلنامه چنانکه دیده شد از هر فرمان انتصابی شریف تر است چنانکه خود ابوشجاع به پسر خویش گفت چنین توقیع عزلی هیچگاه از جانب هیچ خلیفه بهیچ وزیری معزول صادر نشده است و به روز جمعه ٔ نهم رمضان که فردای روز عزل او بود به عزم جامع باب المراتب در زی ّ علما با مندیلی قطنی از خانه بیرون شد و جماعتی از زهاد و فقها با وی بودند و مردم از هر سوی ازدحام کردند و با وی مصافحه میکردند و دعا میگفتند و این معنی در مذاق دشمنان ملایم نیفتاد و کوشیدند تا حکم آمد که ابوشجاع از خانه ٔ خویش بیرون نیاید و با مردم نیامیزد. تاریخ عزل او را ابن اثیر در ربیعالاول 484 هَ .ق . نوشته به روز پنجشنبه و ابن خلکان به یوم پنجشنبه نوزدهم صفر همان سال .
و ابن جوزی گوید: در دهلیز خانه ٔ خویش مسجدی بکرد و بدان جا اذان میگفتند و نماز میگذاشت با این هم مکتوبی از خواجه نظام الملک رسید که نفی ابوشجاع را از بغداد تقاضا کرده بود و وی به روذراور موطن اصلی خویش شد و پس از مدتی دستوری خواست و از روذراور به حلّه و نیل رفت و بدانجا اقامت گزید و بدانگاه که نظام الملک اعداد سفر حج ّ کرد به ابوشجاع نامه فرستاد که چون تو نیز عزیمت حج ّ خانه داری نیکوست که در این سفر هم کجاوه باشیم . او در جواب بفرستاده گفت خدمت از من بازرسان و بگو ازآن روز که بامر امیرالمؤمنین دَرِ محبره بنهادم تاکنون نگشوده ام و گرنه جواب مینوشتم و دعای من بدرقه ٔراه خواجه است و سپس به حج شد و بدانجا قرآن را از بر کرد و بشکرانه ٔ آن چهل ودو درج خطوط ابن مقله و ابن بواب را امر داد تا پسر او بفروخت و صدقه کرد و سدس دیهی را که در نواحی دجیل داشت وقف کرد و او را دیوان شعری بوده است بعربی و از آن جمله است :
لیس المقادیر طوعاً لامری ٔ ابدا
و انما المرء طوع للمقادیر
فلاتکن ان اتت بالیسر ذااشر
و لا یؤساً اذا جائت بتعسیر
و کن قنوعاًبما یأتی الزمان به
فیما ینوبک من صفو و تکدیر
فما اجتهاد الفتی یوماً بنافعه
و انما هو القاء المعاذیر.
و به سال 488 هَ .ق . به نیمه ٔ جمادی در پنجاه ویک سالگی بمدینه ٔ طیبه درگذشت و در بقیع به جوار قبرابراهیم بن رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم مدفون گشت .
ترجمه مقاله