ترجمه مقاله

ابوطاهر قرمطی

لغت‌نامه دهخدا

ابوطاهر قرمطی . [ اَ هَِ رِ ق َ م َ / ق ِ م ِ ] (اِخ ) سلیمان بن حسن جنابی ابن بهرام فارسی . از مردم گنافه ٔ فارس . در روز دوشنبه ٔ 25 ربیعالاَّخر 311 هَ . ق . به بغداد خبر آمد که ابوطاهر سلیمان بن حسن جنابی با 1700 پیاده به بصره آمده و نردبان ها بر حصار نصب کرده داخل شهر شده است و دروازه بانان را بکشته و دروازه ها بگشوده و ریگ و سنگریزه ها بر شتران که با خود داشت بردرها ریخته تا نتوانند پس از ورود به شهر دروازه ها را بر وی بندند. لکن سبک مفلحی والی بصره تا سحر آنروز از آن خبر نیافت و ندانست که او پسر ابوسعید جنابی است و گمان برد بدویانند و فریفته و غافل برنشست و به مقابله ٔ آنان شتافت و حربی شدید میان دو فریق درگرفت و سبک کشته شد و ابوطاهر مردم بصره را بکشتن گرفت و مربد و قسمتی از مسجد جامع و مسجد قبر طلحه را ویران کرد و متعرض قبر نگردید و مردم به کلا گریختند و جنگ مردم بصره با او چندین روز بکشید و مردم از بیم جان خود را در آب می افکندند و غرق میشدند. ابوطاهر هفده روز در بصره ببود و آنچه ممکن بود از امتعه و زنان و کودکان بر اشتران بار کرد و بشهر خویش بازگشت و ابن الفرات آنگاه که این خبر بدو رسید بنی بن نفیس و جعفر زرنجی [ زرنیحی ] را به بصره فرستاد و محمّدبن عبداﷲ فارقی را به اعمال معاون بصره تعیین کرد و خلعت داد و با کشتی هابطرف بصره شد و او پس از رفتن جنابی به بصره رسید وفارقی خال خود را در آنجا گذاشت و بنی و زرنجی بازگشتند و عده ای از قرامطه را که بر جای مانده بودند بنی بن نفیس به بغداد فرستاد و گفت اینان به او پناهنده شده اند و مدعیند که علی بن عیسی آنانرا به آمدن بصره خوانده است و چندین بار بدانان هدایا و سلاح فرستاده پس آنها به بغداد رسیدند و ابن فرات کیفیت را بعرض خلیفه مقتدر رسانید و باز خبر رسید به بغداد بعلی بن فرات که ابوطاهربن ابی سعید جنابی وارد هبیر شده است تا وقت بازگشت حاجیان (سال 311 هَ . ق .) قافله را غارت کند چون خبر آمدن ابوطاهر در فید بقافله ٔ حاج رسید در آنجا اقامت کردند و زاد آنها برسید و جای بر آنان تنگ بود پس روی براه نهادند و ابوالهیجاء عبداﷲبن حمدان که راه مکه و کوه و بدرقه ٔ حاج بدو سپرده بودآنگاه که خبر ابوطاهر شنید خواست قافله را از فید بوادی القری برد تا راهشان به هبیر نیفتد لیکن مردم قافله نپذیرفتند و راه خویش گرفتند و او نیز ناچار با آنان بطریق هبیر رفت و چون نزدیک شدند ابوطاهر با جیش راه بر آنان بگرفت و بجنگ پرداخت و خلقی کثیر از ایشان بکشت و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان و احمدبن بدر عم سیّده مادر مقتدر و جماعتی از خدم و حرم سلطان را اسیر کرد و شتران حاج بگرفت و از زنان و مردان و کودکان جمعی را برگزید و به اسارت به هجر برد و باقی حاج را بی زاد و راحله بجای گذاشت . در این وقت ابوطاهر هفده ساله بود و بیشتر آنان که بر جای مانده بودند از حاج ازعطش و آبله ٔ پا بمردند و طرق بغداد از دو سوی غیرمأمون و مسدود شد و زنان با پای برهنه و موی ژولیده و چهره سیاه شده از لطمات بشوارع بغداد بیرون آمدند و فریاد میکشیدند و لطمه بر صورت میزدند و زنان منکوبین بن فرات نیز بدانان پیوستند و این بروز شنبه ٔ هفتم صفر بود و کار، صورتی فظیع و قبیح گرفت که مانند آن دیده نشده بود و پس از آن فارقی از بصره به بغداد نوشت که ابوالهیجابن حمدان که در هجر اسیر قرامطه بود نامه بدو کرده و در آنجا گفته است که با ابوطاهر قرمطی در امر اسرای حاج و اطلاق آنان گفتگو کرده است و او وعده ٔ خلاص آنان داده و عده ٔ اسرا دوهزار ودویست و بیست مرد و از زنان نزدیک پانصد تن است و ابوطاهر به وعده ٔ خویش وفا کرد و دسته دسته ایشانرا به بغداد باز فرستاد و آخرین آنان ابوالهیجا و احمدبن بدر عم سیده بود. و رسولان ابی طاهر هنگام قدوم ابی الهیجا دررسیدند و پیام رسولان آنکه حکومت بصره و اهوازو بعض نواحی دیگر به ابوطاهر مفوض شود. رسولان را فرود آوردند و سخت نیکو پذیرائی کردند لیکن خلیفه هیچک از مستدعیات ابوطاهر را نپذیرفت . و در سال 312 هَ .ق . که جعفربن ورقا متقلد اعمال کوفه و طریق مکه بودوی با هزار تن از بنی اعمام خود از بنی شیبان با حاج خارج شد از خوف ابوطاهر. سپس با قافله ٔ اولی ثمل صاحب البحر و در قافله ٔ شمسیه جنی صفوانی و طریف سبکری و سیا بشیر دیلمی ببدرقه ٔ قوافل شدند و جمعاً از جانب خلیفه شش هزار کس با قوافل بود و اولین قافله که با ابوطاهر مقابل آمدند قافله ٔ جعفربن ورقا بود و جنگ کوتاهی میان دو فرقه درگرفت و آنوقت دسته ای از اصحاب ابوطاهر سوار بر اشتران بودند و هریک اسبی به جنیبت می کشیدند پس از شتران فرود آمدند بر اسبان نشستند و با کسان جعفربن ورقا جنگ در پیوستند و جعفر و بنی شیبان منهزم شدند و به قافله پیوسته و آنها را آگاه کردند و قوافل بازگشتند و به کوفه درآمدند و ابوطاهر در دنبال آنان به کوفه شد و چون به دروازه ٔ کوفه رسید قواد سپاه خلیفه بیرون آمدند و جنگ میان آنان در گرفت و لشکریان خلیفه به هزیمت شدند و جنی صفوانی اسیر شد و ابوطاهر در بیرون کوفه فرود آمد و شش روز بدانجا ببود روزها به کوفه میشد و آنچه مقدور میگشت از مال مردم به خارج میبرد و شبانگاه به معسکر خویش میرفت و از جمله چیزهائی که از کوفه برد چهارهزار جامه وشی و سیصد راویه زیت بود و آنگاه که دیگر چیزی قابل حمل نماند به شهر خویش بازگشت و جعفربن ورقا و جماعتی از منهزمین به بغداد شدند و مقتدر خلیفه مونس را بحرب قرمطی به کوفه فرستاد و مردمان بغداد را هراس عظیم دست داده بود و بیشتر سکنه ٔ جانب غربی به جانب شرقی انتقال کرده بودند و مونس آنگاه که ابوطاهر کوفه را رها کرده و برفت به کوفه درآمد و یاقوت را بجای خویش در کوفه نصب کرد و خود به واسط شد و هیچکس در آن سال توفیق زیارت خانه نیافت و در سنه ٔ 315 هَ . ق .یوسف بن دیوداد برادر ابن ابی الساج افشین از واسط بوزیر ابی الحسن علی بن عیسی نوشت تا او را مالی فرستد برای تجهیز نزل و تهیه ٔ علوفات میان واسط و کوفه و درآن نامه آورده بود که اموال مشرق از او دور است و با اینکه آمدن هجری نزدیک است به انتظار مال جبل نمیتوان نشست و حداقل از صدهزار دینار هم اکنون ناگزیر است . علی بن عیسی نامه وی به مقتدر عرضه کرد و مقتدر امر داد از بیت المال خاصه هفتاد هزار دینار یوسف را بفرستند و در همین وقت خبر خروج ابوطاهر قرمطی شایع شد یعنی شب چهارشنبه ٔ 17 شهر رمضان ابوطاهر در موضع معروف به حس فرود آمد و میان حس و احساء دوروزه راه است و تا روز شنبه بدانجا ببود و به فردای آن علی الصباح بسوی احساء متوجه گشت و خلیفه به ابن ابی الساج ازحرکت او آگاهی فرستاد و امر داد که علی الفور به کوفه شود و علی بن عیسی بعمال خود به کوفه نوشت که خواربار و علوفات برای یوسف گرد آرند و یوسف از اواسط روزچهارشنبه یکشب از رمضان مانده متوجه کوفه شد و سلامه ٔ طولونی که حامل مال بغداد بود بازگشت و چون ابوطاهر هجری به کوفه نزدیک شد و اسرای حاج که با وی بودندهمه را آزاد کرد و عمال خلیفه از کوفه بگریختند ابوطاهر تمام آنچه برای یوسف آماده کرده بودند از غله وعلوفات همه را برگرفت و آن صد کر گندم و هزار کر جوبود و در این وقت اصحاب ابوطاهر از جهت آذوقه در تنگی بودند و با تصرف آن قوت گرفتند و یوسف روز جمعه ٔ هشتم شوال بکوفه رسید در حالی که ابوطاهر یک روز پیش کوفه را مسخر کرده بود و یوسف بن دیوداد رسولی به ابی طاهر فرستاد و او را بطاعت خواند و گفت اگر طاعت نپذیرد روز یکشنبه جنگ را آماده شود و رسول حکایت کند چون بدانجا رسیدم مرا نزد جماعتی بردند همه در زی ّ مشابه یکدیگر و به من گفتند پیام خویش بگوی که سیّد گوش فرا تو دارد و من ندانستم ابوطاهر کدام یک از آنان است به من جواب گفتند که سید نه طاعت را می پذیرد ونه تأخیر حرب را و حرب روز شنبه ٔ 9 شوال 315 هَ . ق . بدروازه ٔ کوفه میان دو فریق درگرفت و گویند ابن ابی الساج آنگاه که سپاه ابی طاهر بدید و بر عده ٔ آنان آگاه شد آنها را خوار شمرد و گفت این سگان کیستند و پس از یکساعت در دست من باشند و خواست فتح نامه قبل از جنگ بنویسد چه آنرا سهل می پنداشت و جنگ آغاز شد چون جیش هجری بانگ بوق و طبل شنیدند و آن بسیار عظیم بود یکی از آنان با رفیق خود گفت این بانگ چیست او گفت آیت ضعف ، گفت همین است و چیزی نیفزود. عسکر ابوطاهر را بوق و بانگ و فریاد نبود و ابن ابی الساج مردان خود را آماده کرد و خود با غلامان منفرد بایستاد و عادت او در حرب این بود و ابتداء حرب چاشتگاه روز شنبه بود تا هنگام غروب آفتاب و ابن ابی الساج در ثبات کوتاهی نکرد و اصحاب ابی طاهر را به تیر باریدن خسته کردو جماعت بسیار از آنها را مجروح ساخت چون ابوطاهر که با تنی چند از اصحاب خاص خود نزدیک دویست سوار در عماری متوقف بود، این بدید از عماری فرود شد و بر اسب نشست و باکسان خود حمله کرد و یوسف با غلامان خود نیز. و حرب درپیوست و آخر روز یوسف بن ابی الساج اسیر گشت و ضربتی بر جبین او بود و هر چه غلامان او جهد کرده بودند که از جنگ باز گردد راضی نشده بود تا با جماعتی از غلمان خود در دست ابی طاهر اسیر شد و از اصحاب او عدد بسیار کشته شد و باقی منهزم گردیدند و چون یوسف اسیر گشت وقت مغرب او را به معسکر ابی طاهر بردندو خیمه ای برای او برپای کردند و فرش گستردند و کسان بر او گماشتند و طبیبی را معروف به ابی السبیعی به معالجه ٔ او فرستادند. ابن سبیعی حکایت کند: چون به خیمه ٔ وی درآمدم او نشسته بود و دراعه ٔ دیبا در بر داشت سیمکش و گریبان آن از دیبای سرخ و از خون پیشانی او رنگ گرفته گفتم مرا آب گرم آرند، بعض اصحاب ابی طاهر گفتند چیزی که در آن آب گرم توان کرد نزد ما نباشدو بنه ٔ خویش نزدیک قادسیه نهاده و زبده بجنگ آمده بودند پس روی او با آب سرد بشستم و بستم . از من پرسیدنام تو چیست و به چه مشهور هستی من بگفتم او مرا و خاندان مرا بشناخت چه آنگاه که افشین برادر او متقلدحکومت کوفه بود وی کودکی بود با برادر خویش و مرا حافظه و فهم او و بی اعتنائی او بوضع حاضر خود شگفت آمد و در این وقت خبر جنگ و اسارت ابن ابی الساج به علی بن عیسی رسید، بدربار خلیفه شد و با نصر حاجب و مونس مظفر خالی کرد و آگاهی به مقتدر فرستاد و خبر در شهر منتشر گشت و در دلهای عامه و خاصه ترس و هراسی عظیم از ابی طاهر درافتاد مردم بفرار به واسط و اهواز آغاز کردند و هزیمت یافتگان به بغداد درآمدند و مونس مظفر لشکرگاه خویش به میدان اشنان برد و به قصد رفتن به کوفه بیرون شد و در این وقت نامه ٔ عامل قصر ابن هبیره به علی بن عیسی رسید و مضمون اینکه ابوطاهر و اصحاب او در روز سه شنبه ٔ 12 شوال از کوفه بسوی عین التمرمتوجه شدند و نامه ٔ دیگری رسید که اینک ابوطاهر به عین التمر است . و علی بن عیسی بشتاب پانصد سمیریه به کری گرفت و هزار مرد در آن بنشاند و علاوه بر پانصد سمیریه عده ای شذاآت و طیارات داشت که جمعی از جوانان حجریة را برای ممانعت کردن ابوطاهر از فرات با آنها حمل کرد و آنها را از دجله بفرات راند و جمعی از سرهنگان را با عده ای سواران از بغداد به انبار فرستاد.
و در روز جمعه مردم انبار و سرهنگان فرستاده ٔ علی بن عیسی سواران ابوطاهر را در حالتی که از سمت غربی میامدند بدیدند و بشتاب جسر انباررا ببریدند و ابوطاهر بدانسوی رود برای تهیه ٔ سفائن عبور، توقف کرد بروز سه شنبه نزدیک صد مرد از آب بگذشتند و مردم انبار و سرهنگان از آن آگاهی نیافته بودند و جنگ میان آنان درگرفت و آنگاه جیش علی بن عیسی انبار را خالی کرد ابوطاهر جسر انبار را ببست و بنه بجانب غربی گذاشت و ابن ابی الساج با بنه بجای ماند و خود با جیش بدین سوی شد و لشکریان خلیفه که در شذاآت بودند دانستند ابوطاهر جسر را بسته است شبانه بدانسوی شدند و آتش بر جسر افکندند چنانکه ابوطاهر در جانب شرقی فرات بماند و بنه ٔ او در جانب غربی و شذاآت میان آنها حائل گردیدند.
وقتی خبر عبور ابی طاهر به انبار و کشتن سرهنگان خلیفه به بغداد رسید نصر حاجب با گروه حجریه و پیادگان و سایر قواد بغداد با علم خلافت خارج شدند و آن علم چون لواء است و سیاه و به خط سفید بران مکتوب ؛ محمد رسول اﷲ.و مونس به دروازه ٔ انبار رسید و با نصر حاجب اجتماع کردند و شماره ٔ سپاهیان از سواره و پیاده و غیر آنان بیش از چهل هزار مرد بود. ابوالهیجا و برادرانش ابوالولید و ابوالعلا و ابوالسرایا با یاران و اعراب خارج شدند و نصر حاجب پیش از مونس ، خویش رابه قنطره نهر زبارا رسانید و آن قنطره به ناحیه ٔ عقرقوب در دو فرسخی بغداد است و مونس به او پیوست آنگاه ابوالهیجا ببریدن قنطره اشارت کرد به الحاح بسیار و نصر از قبول رای وی امتناع داشت ابوالهیجاگفت ای استاد این قنطره را قطع کن و ریش مرا هم . و در آنوقت آن قنطره ببرید. و ابوطاهر با اصحاب او که در جانب شرقی فرات بودند آهنگ نهر زبارا کردند و در آخر روز دوشنبه ده روز مانده از ذی القعده در یک فرسخی معسکر خلیفه موضع گرفتند و شب بدانجای ببودند و بامداد عزم قنطره نهر زبارا کردند و یک مرد سیاه پوست از پیادگان ابوطاهر موسوم به صبح در پیش لشکر درآمد چنانکه تیرلشکریان خلیفه بدو میرسید و او همچنان می آمد و باک نداشت و از تیر مانند خارپشت گردیده بود تا به قنطره برآمد و آنرا مقطوع یافت برگشت و اصحاب ابی طاهر غورآب را میازمودند تا دانستند از آن عبور نتوان کرد بی آنکه پشت بلشکر خلیفه کنند بقهقرا برگشتند تا به حسینیه رسیده آبرا بدان محیط یافتند. چون نصر و مونس قبل از آن کس فرستاد و در سدّ شکافهای عظیم کرده بودند و آب سدّ به عسکر ابی طاهر محیط گردیده بود پس روز سه شنبه بدانجا ببود و بعد از آن با یاران خود به انبار رفتند و هیچیک از اصحاب خلیفه آن جسارت نداشت که آنان را دنبال کند یا قنطره ٔ نهر زبارا را اصلاح کرده از آن بگذرند و رأی ابوالهیجا در قطع قنطره توفیق خدائی بود چون اگر قنطره بر جای بود اصحاب قرمطی بر آن گذشته و از کثرت لشکریان خلیفه نمیترسیدند و اصحاب خلیفه منهزم میشدند و قرمطی بغداد را تصرف کرده بود چون بیشتر لشکریان بغداد وقتی خبر رسیدن ابوطاهر را به نهر شنیدند هنوز آنها را ندیده بگریختند و پس از اسارت ابن ابی الساج ، رعبی عظیم در قلوب مردم پیدا شد و هیچکس در خاطر نمی گذرانید که ممکن است در مقابل ابی طاهر ثبات ورزید. با ابوطاهر چندتن دلیل بود او را از جانب سدّ بجانب انبار هدایت کردند و هنگامی که ابوطاهر و اصحاب او از لشکرگاه نزدیک زبارا بازمیگشتند اصحاب خلیفه بانگ تکبیر و تهلیل برداشتند تا خبرشایع شود و اصحاب اخبار خبر سلامت لشکر و انصراف ابی طاهر و رجوع او را به انبار به علی بن عیسی بردند و گفتند راه بر او مسدود گشت چنانکه نه راه به لشکر خویش دارد و نه بنواحی بغداد شدن تواند. مونس خواست بر بنه و سایر مردان او که در جانب غربی انبار بودند دست یابد و ابن ابی الساج را از دست آنان رها کند حاجب خود یلبق را باجتماعی از سرهنگان و غلمان ابن ابی الساج درحدود شش هزار تن بدانسوی فرستاد و چنان گمان برده بودند که ابوطاهر نمیتواند از نهر بگذرد و خود را به خیل و بنه برساند و ابوطاهر از آن آگاه گردیده حیلت اندیشید و از کسان خویش جدا گشته تنها از انبار بیرون شد و راهی دراز برفت در صحرای متصل بفرات آنگاه در زورق صیادی نشست و از نهر بگذشت و گویند هزار دینار اجرت صیاد داد تا او را به بنه و سواد رسانید و چون ابوطاهر به بنه و اصحاب خود رسید با یلبق حرب آغاز کرد و یلبق و کسان او منهزم شدند و جماعتی از اصحاب او کشته گشتند. ابوطاهر در آن وقت ابن ابی الساج را دید از خیمه خارج میشود و براه چشم دوخته تا بداندحال وقعه چیست و چنان دانست که قصد فرار دارد او رابخواند و گفت گریختن خواهی ؟ و گویند غلامان او را آواز دادند قرمطی به او گفت طمع داری که غلامان ترا برهانند و بکشتن او فرمود و او و جماعتی از اسرا را سر بریدند و پس از آن ابوطاهر بحیلت همه ٔ اصحاب خود را که در جانب شرقی فرات در انبار بودند بجانب غربی بردکه سوی بیابان است و یلبق منهزم و شکسته بسوی مونس مظفر بازگشت . ابوالقاسم بن زنجی حکایت کند که عده ٔ اصحاب ابی طاهر هزاروپانصد مرد بود هفتصد سوار و هشتصد پیاده و آنرا از مردی انباری شنیده بود و بعضی گوینددوهزار و هفتصد تن بودند و هم ابوالقاسم گوید: از یکی از پناهندگان اصحاب ابوطاهر شنیدم که از او پرسیدند سبب چه بود اصحاب خلیفه زود منهزم میشدند و شما ثابت بودید او گفت علت آن است که آنها سلامت خود در فرار میدیدند و ما سلامت خویش در صبر و علی بن عیسی میان بغداد و نهر زبارا مرّتبان گماشته بود و صد مرد را صد کبوتر داده و خبر دشمن هر ساعت می نوشتند و بر جناح مرغان روانه میکردند. آن هنگام عیاران و دزدان در زی ّ جند در بغداد بسیار شدند و منتهز فرصت که بغارت پردازند و سبب سلامت بغداد آنگاه که قرمطی آهنگ زباراکرد آن بود که علی بن عیسی امر کرد نازوک را با تمامی لشکر سوار شوند و هر روز صبح و شام در دو طرف شهر گردش کنند و آن روز که ابوطاهر به نهر زبارا رسید امر کرد که از پگاه تا هنگام عتمه بباب الحرب بایستادند و پیوسته در دو جانب شهر ندا میکردند که هرکس از عیاران و دزدان در زی ّ لشکر ظاهر شود و هرکس سلاح آهن با او بیابند کشته شود و اهل باب محول و نهر طابق و قلائین دکانها بستند و مردم شرط حزم و تحرز بجای آوردند و امتعه ٔ خویش به خانه ها بردند و اعیان و وجوه مردم زورق های بسیار در دجله آماده و متاع خود بدان برداشتند و بعضی به واسط نقل دادند و گروهی اسباب و سامان خود به حلوان فرستادند تا با حاج به خراسان نقل کنند و هیچیک از عوام و خواص را شکی نبود که قرمطی بغداد را مسخر خواهد کرد و نازوک چنانچه علی بن عیسی گفته بود آن روز تا پاسی از شب سواره بایستاد و او و یاران از اسب فرود نیامدند مگر برای نماز و برای آنان خیمه ها برپا کرده بودند و تا شب بدانجا بودند و این امر سبب سلامت شهر گشت . و ابوطاهر قرمطی پس از آن آهنگ هیت کرد و هارون بن غریب و سعیدبن حمدان برای دفع قرمطی به هیت شدند و پیش از قرمطی بدانجا رسیدند و بر باره برآمدند. مردم هیت را دل قوی شد و چون قرمطی برسید با منجنیق حرب کردند و جماعتی از قرامطه را بکشتند ابوطاهر بازگشت و خبر به بغداد رسید مردم را دل به جای آمد و اطمینان حاصل گشت و مقتدر و سیده صد هزار درم صدقه دادند که خبر انصراف ابوطاهر رسیده بود. مونس و نصر جراید آن مردان که در نهر زبارا بودند بخواستند و نظر کردند عده ٔ آنان چهل و دوهزار تن برآمد سوای اعراب و غلمان و اسباب که اضعاف این عده بود. و علی بن عیسی آن هنگام که خبر گرفتاری ابن ابی الساج رسید نزد خلیفه شد و گفت خلفای پیشین مال را برای قمع اعدادی دین و خوارج فراهم آوردند تا اسلام و مسلمانان را حفظ کنند و از زمان رحلت پیغمبر امری بزرگتراز این نیفتاده است چه این مردی کافر است و در سال 312 بر حاج از دست او آن رسید که مانند آن هرگز نرسیده و هیبت او در قلوب اولیاء امر و خاص و عام جای گرفته است و معتضد و مکتفی برای چنین حوادث در بیت المال خاصه مال اندوخته اند و اکنون در بیت المال خاصه مال بسیاری نمانده است پس ای امیرالمؤمنین خدای را بیاد آر و با سیده سخن گوی که او دیندار و فاضله است اگر مالی برای وقت شدت ذخیره کرده است اینک وقت اخراج آن است و اگر او را مالی نباشد تو و یاران را با قاضی خراسان باید رفت من حق نصیحت گذاردم . مقتدر نزد مادر شده و بازگشت و گفت سیده رأی او بپذیرفت و پانصدهزار دینار از مال خود به بیت المال عامه فرستاد تا مصرف لشکر شود و از علی بن عیسی پرسید در بیت المال خاصه چه مانده است گفت پانصد هزار دینار و علی بن عیسی در صرف مال دقت افزون کرد تا درهمی در قضاء ذمامات نرود و اموال نواحی را فراهم کرد و بر عمّال کسان گماشت تا مبلغی دیگر بدست کردند یکی از تجار علی بن عیسی را از راه نصیحت گفت مردی شیرازی میشناسم که با قرمطی راه دارد و مکاتبت و به او خبر میفرستد جماعتی رابا او فرستادند تا مرد شیرازی را گرفتند و در دار سلطان حاضر کردند وزیر در حضور قاضی ابی عمر و سرهنگان با او به مناظرت پرداخت و شیرازی گفت آری من یار ابی طاهرم و صحبت من با او از آن است که او بر حق است وتو و صاحبت و متابعین شما همه بر باطل و کفارید و خداوند را لابد در زمین امام عدل و حجتی است و امام مامهدی فلان بن فلان بن اسماعیل بن جعفر صادق است و ما چون روافض احمق نیستیم که بغائب منتظر دعوت کنیم . وزیر گفت راست گوی که از مردم بغداد و کوفه چه کس با قرمطی مکاتبه دارد گفت چگونه قوم مؤمنین را بدست کفار سپارم تا آنان را هلاک سازند هرگز چنین نکنم وزیر فرمود تا به سیلی و مقرعه او را بزدند و به بند و غل گران مقید ساختند و زنجیری در دهان او نهاده به نازوک سپردند و در مطبق محبوس داشتند و پس از هشت روز درگذشت که از طعام و شراب امتناع میکرد. و در سال 316 هَ . ق . خبر رسید که ابوطاهر قرمطی از راه فرات به دالیه رفت و بدانجا چیزی نیافت و جماعتی را بکشت آنگاه قصد رحبه کرد و با مردم آنجا حرب پیوست و ظفر یافت آنگاه تیغ در آنان نهاد و مونس مظفر را برای مدافعه اوو رفتن برقه نامزد کردند. اهل قرقیسیا نزد ابوطاهر فرستاده امان طلبیدند و آنان را وعد نیکو داد و کس فرستاد تا ندا کردند هیچکس در روز خارج نشود و کسی جسارت خروج نیافت آنگاه جسری برحبه بسته سریه ای از آنجا بگذرانید و بر اعراب تاخت و از آنها بسیاری بکشت وشتر و گوسفند غارت کرد اعراب بسیار ترسیدند چنانکه بمحض شنیدن نام او می پراکندند و او بر هریک خراجی نهاد از هر خانه دیناری در سال آنگاه ابوطاهر از رحبه به رقه رفت و مونس مظفر به موصل شد و از آنجا به رقه ، و ابوطاهر از رقه بازگشت بر طریق فرات تا به رحبه رسید و زاد و بنه ٔ خویش در زورق ها نهاد و از راه آب و خشکی بسوی هیت راند مردم هیت عرادها و منجنیق ها برباره ٔ شهر استوار کردند و از اصحاب ابوطاهر چندی بکشتند ابوطاهر از آنجا به کوفه شد و خبر او به بغداد رسید بنی بن نفیس و هارون بن غریب بر مقدمه ٔ نصر بیرون شدند. و لشکریان قرمطی با ابن سنبر به قصر ابن هبیره رفتند و خویشتن در آب افکنده از فرات بگذشتند و جمعی از اهل قصر بکشتند و نصر حاجب با قواد و مردان مصاف بقصد جنگ بیرون شدند و نصر را تبی شدید درگرفته بود و با این حال تا سورا برفت و ابوطاهر بساحل سورا رسید هنگام مغرب . نصر را از شدت تب تاب سورای نماند،احمدبن کیغلغ را خلیفه ٔ خویش کرد و لشکر با او بفرستاد قرمطی پیش از آنکه با جیش احمد کیغلغ ملاقات کند بازگشت و علت نصر اشتداد یافت و زبان او از شدت تب خشک گردید او را در عماری گذاشتند و به بغداد گسیل داشتند و او در راه درگذشت و شفیع مقتدری برسالت نزد جیش آمد از جانب مقتدر و گفت لشکری که با نصر بودند اکنون هارون بن غریب بر آنان رئیس است و هارون با لشکریان به بغداد درآمد.
و باز در سال 317 هَ . ق . منصور دیلمی به بدرقه ٔ حاج بیرون شد و در راه بسلامت بودند تا به مکه رسیدند و روز هشتم ذی الحجه که یوم الترویه است ابوطاهر به مکه رسید و حاج را در مسجدالحرام و در فجاج و دره های مکه و خانه ٔ خدا کشتن گرفت و هم امیر مکه ابن مجلب را بکشت و حجرالاسود را برکند وخانه را برهنه ساخت و دَرِ آن برکند و مردی را به بام خانه فرستاد تا ناودان خانه باز کند و او بیفتاد بر سر و بمرد و ابوطاهر اموال مردم بگرفت و کشتگان را در چاه زمزم بیانباشت و بعضی را در مصارع خود مسجدالحرام و غیر آن دفن کردند فرمود بی آنکه نماز برآنهابگذارد و غنائم خود را برداشته به شهر خویش بازشد وحجرالاسود را با خود ببرد و یافعی گوید با او نهصدتن بودند و هزار و هفتصدتن در مسجدالحرام بکشت ... و گویند عده ٔ قتلی در فجاج مکه و ظاهر شهر به سی هزار تن رسید و همین اندازه زن و بچه اسیر کرد و شش روز در مکه بماند و آن سال کسی توفیق حج نیافت و قرمطی مست به مسجد درآمد و برای اسب خویش صفیر زد تا نزدیک خانه را آلوده ساخت و جمعی را بکشت آنگاه با دبوسی بر حجرالاسود زد و از آن بشکست و آنرا برکند و این ابیات بگفت :
فلو کان هذا البیت ﷲ ربنا
لصب علینا النار من فوقنا صباً
لانا حججنا حجة جاهلیة
محللة لم تبق شرقا و لاغربا
و انا ترکنا بین زمزم والصفا
جبابر لاتبغی سوی ربها ربا.
و شعر این زندیق در تواریخ معروف است . و در سنه ٔ 322 هَ . ق . یاران ابی طاهر قرمطی با کشتی ها به توج و سینیر شدند و آنگاه که از کشتی های خود دور گشتند یکی از یاران یاقوت که متقلد امور شهر بود کشتی های آنان بسوخت و مردم شهر را با خویش به جنگ قرامطه برد و جمعی از آنان را بکشت و هشتاد تن اسیر کرد و در میان اسرا مردی بود موسوم به ابن الغمر. رسول محمدبن یاقوت این اسرا را به بغداد برد و آنانرا بر شتران مشهراً بشهر درآوردند و بر سر ابن الغمر شاخها نصب کرده بودند و دیگران را دراعه های دیبا و برنس ها پوشانیده و بدین صورت ایشانرا تا دارالسّلطان برده و در آنجا بند کردند. و باز در سال 323 هَ . ق . مردم به حج بیرون شدند و چون به قادسیه رسیدند ابوطاهر آنانرا دریافت و راه بر آنان بگرفت و لولؤ غلام متهشم امیر حاج بود گمان کرد اعربند و اهل قوافل با قرامطه به حرب پرداختند... و حج درآن سال گذارده نشد و ابوطاهر به کوفه رفت و بدانجا اقامت کرد و در ربیعالآخر سال 325 هَ . ق . بار دیگر ابوطاهر قرمطی به کوفه آمد و ابن رائق که بدان وقت امیرالامراء بود از بغداد بیرون رفت و در بستان ابن ابی الشوارب به قنطره ٔ یاسریه منزل کرد و ابوبکربن مقاتل را به رسالت نزد ابوطاهر فرستاد وابوطاهر از مقام خلافت مال و طعام به مقدار صدوبیست هزار دینار مطالبه میکرد تا در بلد خود اقامت کند و ابن رائق باین طریق ملتمس او بپذیرفت که برای اصحاب او رزقی مقرر دارند و جریده ٔ مخصوصی در دربار خلافت برای آنها مرتب کنند و داخل طاعت شوند و خدمت کنند و میان آنان سخنان و مخاطبات شد و چون کار او با ابن رائق تمشیت نیافت بشهر خویش بازگشت و در 328 هَ . ق . راضی خلیفه مبلغ پنجاه هزار دینار نزد ابوطاهر فرستاد تا بدرقه ٔ حاجیان باشد و او آن زر بگرفت و به موجب فرموده ٔ خلیفه عمل کرد. و در سال 332 هَ . ق . خبر موت ابوطاهر بمرض آبله برسید و امر به برادران وی منتقل گشت . رجوع به ج 3 تجارب الامم شود.
ترجمه مقاله