ترجمه مقاله

ابوطاهر

لغت‌نامه دهخدا

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خسروانی . یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی . وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .
از تذکره ها در شرح حال او بیش از این بدست نمی آید. هدایت گوید: نام او ابوطاهر طیب بن محمد از اهل خراسان است و فردوسی شعری از او تضمین کرده و سه قطعه ٔ ذیل را از او می آورد و قطعه ٔ تضمین کرده ٔ فردوسی را نقل نمیکند. قطعات این است :
تا پاک کردم از دل زنگار حرص و طمع
زی هر دری که روی نهم در فراز نیست
جاه است و قدر و منفعه آنرا که طمع نه
عز است و صدر و مرتبه آنرا که آز نیست .
فغان زان درنگت به هنگام صلح
فغان زان شتابت به هنگام جنگ
درنگم به راحت همه زان شتاب
شتابم به مردن همه زان درنگ
نبوده است عشق تو بی هجر هیچ
به یکدیگر اندر زدستند چنگ
نهنگی است هجران و دریاست عشق
به دریا بود جاودانه نهنگ
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ
رخ توست خورشید و خورشید خاک
لب توست یاقوت و یاقوت سنگ
نه چون خسروانی نه چون تو بتا
بت و برهمن دید مشکوی گنگ .
چهارگونه کس از من به عجز بنشستند
کزین چهار بمن ذره ای شفا نرسید
طبیب و زاهد و اخترشناس و افسونگر
به دارو و به دعا و به طالع و تعویذ.
و آن قطعه که فردوسی بیتی از آن تضمین کرده این است :
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنرشصت ودو سال بودم
چه توشه بدم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان
ندارم کنون ا ز جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم
بدان بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم [کذا]
دریغا جوانی دریغا جوانی .
شمس قیس رازی در المعجم فی معاییر اشعارالعجم گوید: رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی .
و ابوطاهر خسروانی از او برده است :
عجب آید مرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند.
به خضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند - انتهی .
و بعضی گفته اند که رودکی عادت بخضاب داشته و ابوطاهر خسروانی قطعه ٔ فوق را تعریض بدو گفته است و رودکی در جواب رباعی معروف ذیل را ساخته :
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه .
و در لغت نامه ها ابیات ذیل برای بعض کلمات از او شاهد آمده است :
همت تیز و بلند تو بدان جای رسید
که ثری گشت مر او را فلک فیرونا.
این چه ترفندی است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
نفرین کند بمن بر، دارم بآفرین
مُروا کنم بدو بر، دارد بمرغوا.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من به خون دیده خضاب .
وگرش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هرمژه ای آب راندمی صدبست .
انگشت َبرِ رویش مانند تگرگ است
پولاد َبرِگردان او همچون لاد است .
بخل همیشه همی ترابد از آن روی
کاب چنان از سفال نو نترابد.
دو فرگن است روان از دو دیده بردو رخم
رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرکند.
آن کجا سرت برکشید بچرخ
باز ناگه فرو بردت به خرد.
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دوچشم خسروانی چون رود گنگ شد.
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراق روی او داروی بیخوابی شود.
کمان گروهه ٔ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوک های سیم اندود.
میان معرکه از کشتگان بخیزد دود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از برخو همچو بر گردون قمر.
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
سفر خوش است کسی را که بامراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آید اندر پیش .
بده داد من زان لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگزرش .
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک .
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ
رخم بگونه ٔ خیری شده است از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم .
چو گلبن از گل آتش نهاد عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان .
همت او برفلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکندبن پی ایوان .
چاه دمگیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان .
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هریک نُبی خوان .
گه حله ٔ رومی بسته و گهی چینی
گه کژین خفتان و گه زرین جوشن . [ کذا ]
بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بربام شودهرکس با سنگ و فلاخن .
چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گو.
چشمم بوی افتاد و برنهادم
دل بر گهری سرخ نابسوده .
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده
مصراع : تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته برسته .
مصراع : کاریغ ز من بدل گرفته .
ترجمه مقاله