ترجمه مقاله

ابوعبدا

لغت‌نامه دهخدا

ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) سفیان بن سعیدبن مسروق بن حبیب ثوری کوفی تابعی . صاحب تذکرة الاولیاء گوید: او را امیرالمؤمنین گفتندی هرگز خلافت ناکرده . نقل است که گفت ای اصحاب حدیث زکوة حدیث بدهید. گفتند حدیث را زکوة چیست ؟ گفت آنکه از 200 حدیث به پنج حدیث کار کنید. روزی با یکی به در سرای محتشمی میگذشت آن کس برآن ایوان نگریست او را نهی کرد. بدو گفت اگر شما آنجا [ نظر ] نمیکردتی ایشان چندین اسراف نکردندی پس چون شما نظر میکنید شریک باشید در مظلمت این اسراف . و او را همسایه ای وفات کرد بنماز جنازه ٔ او شد بعد از آن شنید که مردمان میگفتند که او مردی نیکوبود سفیان گفت اگردانستمی که خلق از او خشنودند بنماز جنازه ٔ او نرفتمی زیرا که تا مرد منافق نشود خلق از او خشنود نگردند. نقل است که جوانی را حج فوت شده بود آهی کرد، سفیان گفت چهل حج کرده ام بتو دادم تو این آه بمن دادی ؟ گفت دادم آن شب بخواب دید که او را گفتند سودی کردی که اگر بهمه ٔ اهل عرفات قسمت کنی توانگر شوند. روزی اصحاب را گفت خوش و ناخوش طعام بیش از آن نیست که ازلب به حلق رسید این قدر اگر خوش است و اگر ناخوش صبر کنید تا خوش و ناخوش به نزدیک شما یکی شود و گفت اگر خلق بسیار جائی نشسته باشند و کسی منادی کند که هر کی میداند که امروز تا شب خواهد زیست برخیزد، یکتن برنخیزد و عجب آنکه اگر همه خلق را گویند با چنان کاری که در پیش است هرکه مرگ را ساخته آید برخیزد، یکتن برنخیزد. و گفت زهد در دنیا نه پلاس پوشیدن است و نه نان جوین خوردن و لکن دل در دنیا نابستن است و امل کوتاه کردن . و گفت هیچ نمیدانم اهل این روزگار را با سلامت تر از خواب . و گفت بهترین سلطانان آن است که با اهل علم نشیند و از ایشان علم آموزد و بدترین علما آنکه با سلاطین نشیند و گفت دنیا را بگیر از برای تن را و آخرت را بگیر از برای دل را و گفت هرکه از حرام صدقه دهد و خیری کند چون کسی بود که جامه ٔ پلید بخون بشوید یا به بول که آن جامه پلیدتر شود. گفت اگرکسی ترا گوید نعم الرجل انت و این ترا خوشتر آید ازآنکه گوید بئس الرجل انت بدان که تو هنوز مردی بدی .پرسیدند که سید صلی اﷲعلیه وآله و سلّم گفت خدای دشمن دارد اهل خانه ای را که در وی گوشت بسیار خورند. گفت اهل غیبت را گفته است که گوشت مسلمان را خورند. نقل است که گاه مرگ دست در زیر کشید و همیانی هزار دینار بیرون آورد و گفت صدقه کنید، گفتند سبحان اﷲ سفیان پیوسته گفتی دنیا را نباید گرفت و چندین زر داشت . سفیان گفت این پاسبان دین من بود و دین خود را بدین توانستم داشت که ابلیس بدین بر من دست نبرد که اگر گفتی امروز چه خوری و چه پوشی گفتمی اینک زر اگر گفتی کفن نداری گفتمی اینک زر و وسواس او از خود دفع کردمی هرچند مرا بدین حاجت نبود. و در وجه انتساب او به ثور شیخ فریدالدین عطار در تذکره دو روایت ذیل آورده است : یکروز به غفلت پای چپ در مسجد نهاد آوازی شنید که یا ثور، ثوری از آن سبب گفتند. چون آن آواز شنید هوش از وی برفت چون به هوش بازآمد محاسن خود بگرفت و طپانچه بر روی خود میزدو میگفت چون پای بأدب در مسجد ننهادی نامت از جریده ٔ انسان محو کردند هوش دار تا قدم چگونه می نهی . نقل است که پای در کشت زاری نهاد آواز آمد که یا ثور. و ابن خلکان گوید: این نسبت به ثوربن عبد منات است و سلسله ٔ نسب او را بدین گونه آورده است : سفیان بن سعیدبن مسروق بن حبیب بن رافعبن عبداﷲبن موهبةبن ابی ّبن عبداﷲبن منقدبن نصربن الحکم بن الحارث بن ثلبةبن ملکان بن ثوربن عبد منات . لکن این انتساب نهایت غریب مینماید چه عادتاً عرب و غیر آنان کس را از مردم عادی بنام جدّ پانزدهم که او نیز صاحب شهرتی خاص نیست نخوانده اند واﷲ اعلم . و صاحب تلخیص الاَّثار نسبت او را به ثور اطحل نام کوهی بمدینه کند. و این همان کوه است که ثوربن عبد منات نیز بدان منسوب است . و در هر حال مولد ومنشاء او چنانکه ابن خلکان و دیگران آورده اند. به سال 95 یا 96 یا 97 هَ . ق . بکوفه و وفات او آنگاه که متواری و مختفی میزیست در سال 161 یا 162 هَ . ق . به بصره بود. و او را به شب دفن کرده اند. و علت تواری و اختفاء وی چنانکه مسعودی در مروج الذهب از قعقاع بن حکیم روایت کرده این است : قعقاع گوید نزد مهدی خلیفه بودم ، سفیان ثوری را درآوردند و چون داخل شد سلام گفت ، سلام عادی و معمول نه تسلیم به خلافت چنانکه رسم سلام بر خلفا بود و ربیع در پشت سر خلیفه ایستاده بود بر شمشیر خویش تکیه کرده و چشم بر فرمان دوخته . مهدی با روئی گشاده متوجه سفیان شد و گفت از ما گریزی و بدینجا و بدآنجا پنهان شوی و گمان بری که اگر ما را نسبت بتو سؤقصد باشد بر تو دست نیابیم . اینک بنگر که بر تو دست یافتیم . آیا نترسی که در باره ٔ تو بهوای خویش حکم رانیم . سفیان گفت اگر برمن حکم توانی راندن آن پادشاه قادر نیز که حق و باطل را از هم جدا کند حکم خویش تواند راند. ربیع گفت یا امیرالمؤمنین آیارسد این نادان را با تو چنین سخن گفتن دستوری ده تاگردن وی بزنم مهدی گفت خاموش که امثال این مرد خواهند که ما آنانرا کشیم تا ما در سلک اشقیا و آنان در زمره ٔ سعدا درآیند او را فرمان قضای کوفه نویسید و هیچکس را بر وی حق تعرض نباشد. عهد بنوشتند و با سفیان دادند و او بیرون شد و فرمان در دجله افکند و خود بگریخت و متواری گشت چنانچه هرگز ویرا نیافتند. سفیان بن عیینه گفت هیچکس را به حلال و حرام داناتر از سفیان ندیدم و عبداﷲبن مبارک می گفت بر روی زمین اعلم ازسفیان ثوری نشناسم . و گفته اند که عمربن خطاب به روزگار خویش سر و پیشوای خلق بود و پس از وی عبداﷲبن عباس در زمان خویش این مقام داشت و بعد ازو شعبی در عهد خود دارای این رتبت بود و بدنبال او سفیان در عصر خود این مکانت یافت . و باز ابن خلکان گوید: او یکی ازائمه ٔ مجتهدین است و ابوالقاسم جنید بروایتی (در فقه ) برمذهب او میرفت و سفیان از ابی اسحاق سبیعی و اعمش و کسان این طبقه حدیث شنید و اوزاعی و ابن جریح ومحمدبن اسحاق و مالک و طبقه ٔ آنان از سفیان حدیث شنیدند. و ابوصالح شعیب بن حرب مداینی ، یکی از بزرگان ائمه ٔ کبار در حفظ و دین ، می گفت گمان برم که برستاخیزسفیان ثوری را چون حجتی از خدا در مقابل خلق دارند و گویند راست است که کس از شمایان درک زمان رسول صلوات اﷲ علیه نکرد لکن سفیان ثوری را همگی دیدید چرا از اقتدا کردن به وی تن زدید. و باز آورده اند که آنگاه که وی حکم قضای کوفه به دجله غرق کرد قضای کوفه شریک بن عبداﷲ نخعی را دادند و چون بپذیرفت شاعر گفت :
تحرّز سفیان و فاز بدینه
و امسی شریک مرصداً للدراهم .
دمیری گوید سفیان را از عثمان و علی پرسیدند گفت : بصریان عثمان را بر علی تفضیل نهند و مردم کوفه به رجحان علی بر عثمان قائلند. گفتند تو چه گوئی . گفت من مردی کوفیم . با اینهمه محدثین امامیه او را از رجال روایت خود نشمرند چنانکه علامه در خلاصه و ابن داود در کتاب رجال خویش تصریح کنند که وی از روات شیعه نباشد و نجاشی حتی از وی نام نبرد و در مجموعه ورام آمده است که وی به بصره صحبت رابعه ٔ عدویه درک کرده است و ابن حجر در تقریب گوید: سفیان ثقه ، عابد، امام و حجت و یکی از سران طبقه هفتم است و گاه نیز در روایت تدلیس کرده است و آورده اند که او به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و گفت یابن رسول اﷲ مرا وصیتی فرمای آن حضرت فرمود یا سفیان لامروة لکذوب و لا اخ لملول و لا راحة لحسود و لاسودد لسیی ءالخلق . قلت یابن رسول اﷲ زدنی فقال لی یا سفیان ثق باﷲ ان کنت مؤمنا و ارض بما قسم اﷲ لک تکن غنیا و احسن مجاورة من جاورک تکن مسلما و لاتصحب الفابر فیعلمک من فجوره و شاور فی امرک الذین یخشون اﷲ عزوجل فقلت یابن رسول اﷲ زدنی فقال یا سفیان من اراد عزا بلاعشیرة و غنی بلامال و هیبة بلا سلطان فلینقل من ذل معصیة اﷲ الی عز طاعته فقلت زدنی یابن رسول اﷲ فقال لی یا سفیان امرنی والدی بثلاث و نهانی عن ثلاث و کان فیما قال لی : یا بنی من یصحب صاحب السوء لایسلم و من یدخل مداخل السوء یتهم و من لایملک لسانه یأثم . ثم انشدنی :
عودلسانک قول الحق تحظ به
ان اللسان لما عودت معتاد
موکل بتقاضی ما سننت له
فی الخیر و الشر فانظر کیف تعتاد.
و باز گوید که در یکی از سالها که بمکه شده بودم بزیارت حضرت صادق جعفربن محمدرفتم و مکان وی پرسیدم و مرا راه نمودند برفتم و دربکوفتم گفت کیست گفتم صاحب تو سفیان . در گشود... و فرمود مرحبا یا سفیان از سوی شمال آئی گفتم آری یابن رسول اﷲ چگونه است که از مردم کناره جسته ای فرمود: ای سفیان فسد الزمان و تغیر الاخوان و تقلبت الاعیان فرأیت الانفراد اسکن للفؤاد. معک شی ٔ تکتب فیه قلت نعم فقال اکتب :
ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب
والناس بین مخاتل و موارب
یفشون بینهم المودة والصفا
و قلوبهم محشوة بعقارب .
قلت زدنی یابن رسول اﷲ. قال اکتب :
لاتجزعن لوحدة و تفرد
و من التفرد فی زمانک فازدد
ذهب الاخاء فلیس ثم ّ اخوّة
الا التملق باللسان و بالید
فاذا نظرت جمیع ما بقلوبهم
ابصرت ثم نقیع سم الاسود.
... فقلت زدنی . قال : اذا تظاهرت علیک الهموم فقل لاحول و لاقوة الا باﷲ و اذا استبطأت الرزاق فعلیک بالاستغفار و علیک بالتقوی و لزوم الصبر و کن علی حذر فی امر دینک و آخرتک . فقمت و انصرفت . مولد او به سال 65 یا 95 هَ . ق . و وفات در شعبان 163. و رجوع به ص 276 و 279 حبط ج 1 شود.
ترجمه مقاله