ترجمه مقاله

ابوعبیدة

لغت‌نامه دهخدا

ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) معمربن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب . نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲبن معمر التیمی گفته اند. ابن الندیم از ابی العیناء و او از مردی روایت کند که ابوعبیده را گفتند تو همه ٔ کسان را ببدی یاد کردی و در انساب آنان طعن آوردی ما را نگوئی که پدر تو و اصل او چه بوده است ؟ گفت او نیز یهودی بود از مردم باجروان . ابن الندیم گوید: به خط ابی عبداﷲبن مقله خواندم که ابوالعباس ثعلب گفت ابوعبیدة بر طریق خوارج رفتی و هرگاه قرآن خواندی بنظر خواندی . با کمال معرفت او به ادب ، هرگاه انشادبیتی کردی در اعراب آن مرتکب لحن شدی . سال عمر او نزدیک به صد رسید. و او دانا بود به علم اسلام و جاهلیت و دیوان عرب در خانه ٔ او بود. و چون درگذشت از آنجا که هیچ شریف و وضیعی از بذائت لسان وی بی نصیب نمانده بود کسی بر جنازه ٔ او حاضر نیامد. و باز ابن الندیم گوید: بخط علان شعوبی دیدم که لقب او سحب (سبخت ؟) از مردم فارس و ایرانی نژاد است و مولد ابوعبیده به فارس در 114 هَ . ق . وفات وی به 210 یا 211 و بقول ابوسعید 208 هَ . ق . و بعضی گویند 209 بوده است . و ابن خلکان از جاحظ آرد که بر روی زمین از ارباب جماعت و از خوارج داناتر از وی بجمیع علوم کس نبود. و او دشمن عرب بود و در مثالب عرب کتابها کرده است و گویند در سال 188 هَ . ق . هارون خلیفه او را به بغداد خواست و مقداری از کتب ابوعبیده را نزد وی بخواند و ابوعبیده از هشام بن عروه و جز او روایت کند و از وی علی بن مغیرة الاثرم و ابوعبید قاسم بن سلام و ابوعثمان المازنی و ابوحاتم سجستانی و عمربن شبة النمیری و غیر آنان روایت کنند. ابوعبیده خود گوید: فضل بن ربیع مرا ازبصره طلب کرد چون بر وی درآمدم او در خانه ای عریض وطویل بود و سراسر آن بیک فرش پوشیده و در صدر آن فرشی نیکوتر بر کرسی افکنده او را به وزارت سلام گفتم . او پاسخ داد و بخندید و مرا نزدیک خواند تا بر فراش او بنشستم و مرا بپرسید و انبساط و تلطف کرد و گفت مرا از اشعار عرب بخوان و من از مختارات اشعار جاهلیّت خواندن گرفتم به من گفت من غالب این اشعار را دانم از ظرائف اشعار عرب برخوان و من بخواندم پس به طرب آمد و بخندید و وی را نشاطی دست داد. پس مردی در زی ّکُتّاب با هیئتی نیکو داخل شد و او را پهلوی من جای داد و بدو گفت این مرد را شناسی ؟ گفت نه ، گفت این ابوعبیده علامه ٔ اهل بصره است ما او را بدینجا خواستیم تا از دانش او بهره برگیریم مرد او را دعا کرد و براین کار او را ثنا گفت و روی به من کرد و گفت بسی مشتاق دیدار تو بودم از من پرسشی شده دستوری دهی تا از تو بازپرسم ؟ گفتم بگوی . گفت خدای تعالی فرمود: طلعها کأنه رؤس الشیاطین ، در وعد و ایعاد تشبیه به چیزی توان کرد که مشبه ٌبه معروف و شناخته باشد و رؤس شیاطین کسی ندیده است ؟ گفتم قرآن با عرب به زبان آنان تکلم کند آیا قول امروءالقیس را نشنیده ای که گوید:
ا یقتلنی و المشرفی مضاجعی
و مسنونة زُرْق کأنیاب اغوال .
و غول را کس ندیده است چون این بگفتم فضل را خوش آمد و سائل نیز بپسندید و از آن ساعت بخاطر گذاشتم که برای امثال و اشباه این مواضع قرآن را کتابی نویسم و چون به بصره بازگشتم کتاب موسوم به المجاز را تألیف کردم . و باز گوید: روزی در خدمت هارون خلیفه بودم مرا گفت شنیده ام ترا کتابی است در صفت اسب خواهم که آن از تو بشنوم . اصمعی گفت کتاب چه باید اسبی حاضرآرند تا من همه ٔ صفات آن برشمارم اسبی بیاوردند و اصمعی برپای خاست و دست بر هر عضوی از اعضای اسب می نهاد و میگفت این عضو را چنین نامند و شاعر چنین گفته است و شعری برمیخواند تا همه ٔ اعضاء آن برشمرد رشید گفت تو در گفته های او چه گوئی گفتم بعضی آنها صواب وپاره ای دیگر خطا بود آنچه صواب است همان ها است که از من فراگرفته اما خطاها را ندانم از که آموخته است .و باز گویند که به ابوعبیده آگاهی دادند که اصمعی کتاب المجاز تو را عیب کند و گوید ابوعبیده قرآن را تفسیر برأی کرده است . ابوعبیده پرسید مجلس او به کدام یک از روزهای هفته است پس در آن روز بر خر خویش نشست و به حلقه ٔ اصمعی درآمد و از خر فرود شد و سلام گفت و نزد وی بنشست و از هر باب سخن در میان آمد از اصمعی پرسید معنی خبز چیست ؟ گفت آنکه نان کنی و خوری . ابوعبیده گفت کتاب خدای را برأی تفسیر کردی چه او تعالی فرماید: و قال الاخر انی ارانی احمل فوق راسی خبزاً. اصمعی گفت به نظر من این آمد و گفتم این چه جای تفسیر به رأی است ؟ ابوعبیده گفت همه آن موارد که برما گیری و به تفسیر رأی تهمت کنی به نظر ما چنین آمده و گفته ایم و برخاست و بر خر خود نشست و بازگشت . و باهلی صاحب کتاب معانی بر آن بود که چون به مجلس اصمعی درآئی پشک از بازار جوهریان خریده باشی و در محضر ابوعبیده دُرّ از بازار پشک فروشان ، چه اصمعی اخبار و اشعار ردیه را با انشادی آراسته بیان میکرد و بدین صورت هر قبیحی را مستحسن مینمود لکن فوائد آن قلیل بود، امّا گفته های ابوعبیده با بدی تعبیر و ادا محتوی فوائد کثیره و علوم جَمّه بود. و علی بن المدنی او را به نیکی یاد میکرد و روایات وی را از صحاح روایات میشمرد و میگفت وی از عرب جز صحیح نقل نکرد. و ابونواس از ابوعبیده لغت و ادب فرامیگرفت و او را مدح میگفت و اصمعی را دشنام میداد و هجا میکرد. و اسحاق بن ابراهیم الندیم الموصلی خطاب به فضل بن الربیع در قطعه ٔ ذیل ابوعبیده را مدح و اصمعی را ذم کرده است :
علیک اباعبیدة فاصطنعه
فان ّ العلم عند ابی عبیدة
و قدمه و اثره علیه
و دع عنک القریدبن القریده .
و او تا گاه مرگ همیشه به کار تصنیف پرداخت و او را نزدیک دویست کتاب است . و ابوعبیده گوید: چون نزد فضل بن ربیع شدم پرسید که اشعر شعرا کیست ؟ گفتم راعی . گفت از چه روی او را بر دیگران تفضیل نهی ؟ گفتم از این راه که وقتی بخدمت سعیدبن عبدالرحمن اموی رسید و در همان روز سعید صلت وی بداد و بازگردانید. راعی را در این معنی قطعه ای است که وصف آن حال کند و گوید:
و انضاء تحن ّ الی سعید
طروقا ثم عجلن ابتکارا
حمدن مناخه و اصبن منه
عطاءً لم یکن عدة ضمارا.
فضل گفت لطیف حسن طلب و تقاضائی آوردی و همان روز نزد هارون خلیفه شد و صلت من بستد و از مال خویش نیز بر آن مزید کرد و مرا به بصره رجعت داد. و ابوعبیده بدزبان و رک گوی بود و اهل بصره بجملگی از ترس آبروی خویش از وی گریزان بودند و آنگاه که به دیدار موسی بن عبدالرحمن هلالی ببلاد فارس شد و بخدمت موسی رسید، موسی بغلامان خویش گفت : از ابی عبیده بپرهیزید چه همه ٔ گفته های او نیش زنبوری است و چون طعام بگستردند ظرفی شوربا از دست غلامی بر دامن غلام ریخت موسی به غلام گفت غم نیست ، من ترا ده جامه به جای این دهم ، ابوعبیدة بموسی گفت : بحثی بر تو نیست چه اثر این شوربا باآب بشود، و از آن این میخواست که چربو در طعامهای مولای تو نباشد. موسی آن کنایت بدانست و خاموش ماند. وگویند مردی عرب بدان وقت که ابوعبیدة کتاب المثالب بنوشت بدو گفت : همه ٔ عرب را بدشنام گرفتی ، گفت : ترا چه از آن ، و مرادش این بود که تو اصلاً از نژاد عرب بیرون باشی و اصمعی هر وقت که اراده ٔ دخول مسجد کردی گفتی : بنگرید که او بدینجا نباشد، و مقصودش ابوعبیده بود، چه از زبان او بر خویشتن بیم داشت . ابوحاتم سجستانی گوید: ابوعبیدة از اینکه من از خوارج سیستانم مرا حرمت نهادی . ثوری گوید: ابوعبیدة در مسجد نشسته بود و بدست با زمین بازی میکرد از من پرسید گوینده ٔ این بیت کیست :
اقول لها و قد جشأت و جاشت
مکانک تحمدی او تستریحی .
گفتم قطری بن فجاءة راست . گفت : خاکت بر دهان ، چرا نگفتی امیرالمؤمنین ابی نعامه راست . [ قطری بن فجاءة امیر خوارج بود ].
ابن خلکان گوید: در این حکایت نظر است ، از آنکه این بیت از ابن الأطنابه انصاری خزرجی است و در میان ادبا مخالفتی در این انتساب نیست و از ابیات مشهوره اوست چنانکه وقتی معاویه گفت ، بدان وقت که درجنگ قصد هزیمت داشتم جز گفته ٔ ابن الأطنابة مرا از فرار باز نداشت و آنگاه چند بیت از ابن الأطنابة بخواند که بیت سابق نیز از جمله ٔ آن بود. و گویند شهادت او را هیچ قاضی نپذیرفتی چه او متهم به میل بغلمان بود اصمعی گوید: روزی من و ابوعبیدة به مسجد درآمدیم ناگاه چشم ما بر خطی افتاد جلی نزدیک هفت ذراع بر اسطوانه ای که عادتاً ابوعبیده بدانجا نشستی و آن این بود:
صلّی الاله علی لوط و شیعته
اباعبیدة قل باﷲ آمینا.
ابوعبیده به من گفت : این را بستر، من بر دوش او برآمدم و محو کردن خط گرفتم و تن من بر وی سنگینی افکند، گفت : سخت گرانی کمر من بشکستی ، گفتم شکیبا باش تنها (طاء) لوط بر جای مانده است . گفت بدترین حروف این بیت همان است . مرگ او به سال دویست و نه یا یازده یا شانزده و یا سیزده به بصره بود و گویند محمدبن قاسم بن سهل نوشجانی وی را موزی خورانید و بدان بمرد.
و از مجموع شروح فوق برمی آید که مرد، صاحب فضایلی بسیار و یگانه ٔ عصر خود بوده و از اینرو حساد بسیار بر وی گرد آمده اند و از طرفی چون دین خوارج گرفته و نیز بذائت لسان داشته است دشمنان دیگری بر حاسدین افزوده است و مجموع آنان او را بانواع تهمتها از قبیل لحن در اعراب و یهودی الأصل بودن و غلامبارگی متهم داشته اند.
او راست : غریب القرآن . مجازالقرآن . کتاب المثالب الذی کان یطعن فیه علی بعض اسباب [ کذا ] النبی صلی اﷲ علیه وسلم . کتاب معانی القرآن . کتاب غریب الحدیث . کتاب الدیباج . کتاب جفوة خالد. کتاب الحیوان . کتاب الامثال . کتاب مسعود. کتاب النصرة. کتاب خیرالروایه . کتاب خراسان . کتاب مغارات قیس والیمن . کتاب خبرعبدالقیس . کتاب خبرابی بغیض . کتاب خوارج البحرین والیمامه . کتاب الموالی . کتاب العلة. کتاب الضیفان . کتاب الطروفه . کتاب مرج راهط. کتاب المنافرات . کتاب القبائل . کتاب خبرالتوأم . کتاب القواریر. کتاب البازی . کتاب الحمام . کتاب الحیات . کتاب النوائح . کتاب العقارب ، کتاب خصی الخیل . کتاب النواشذ. کتاب الأعتبار. کتاب الملاص . کتاب ایادی الازد. کتاب مناقب باهلة. کتاب الخیل . کتاب الابل . کتاب الاسنان . کتاب المجان . کتاب الزرع کتاب الرحل . کتاب الدلو کتاب البکره . کتاب السرج . کتاب اللجام . کتاب القوس . کتاب السیف . کتاب مثالب باهلة. کتاب الشوارد. کتاب الاحلام . کتاب الزوائد. کتاب مقاتل الفرسان . کتاب قامة الرئیس . کتاب مقاتل الاشراف . کتاب الشعر و الشعراء. کتاب فعل و افعل . کتاب المصادر. کتاب المثالب . کتاب خلق الانسان . کتاب الفرق . کتاب الحسف . کتاب مکة والحرم . کتاب الجمل وصفین . کتاب بیوتات العرب . کتاب اللغات . کتاب الغارات . کتاب المعاتبات . کتاب الملاویات . کتاب الاضداد. کتاب مآثرالعرب . کتاب القبالین . کتاب العققه . کتاب مآثر غطفان . کتاب الأوفیاء. کتاب اسماء الخیل . کتاب مقتل عثمان . کتاب قضات بصره .کتاب فتوح ارمینیه . کتاب فتوح الأهواز. کتاب لصوص العرب . کتاب ادعیاء العرب . کتاب اخبار الحجاج . کتاب قصة الکعبه . کتاب الحمس من قریش . کتاب فضائل الفرس . کتاب اعشار الجزور. کتاب الحمالین و الحمالات . کتاب ما تلحن فیه العامه . کتاب مسلم بن قتیبه . کتاب روستقباذ.کتاب السواد و فتحه . کتاب مسعودبن عمرو و مقتله . کتاب من شکرمن العمال . کتاب غریب بطون العرب . کتاب تسمیة من قتلت بنواسد. کتاب الجمع والتثنیه . کتاب الأوس و الخررج . کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲبن حسن بن حسین . کتاب الأمثال . کتاب الأیام . کتاب الحرات . کتاب اعراب القرآن . کتاب ایام بنی یشکر و اخبارهم . کتاب بنی مازن و اخبارهم . تا اینجا اسامی کتب از ابن الندیم است و ابن خلکان نامهای دیگری از تألیفات ابوعبیده آورده است که بعض از آنها شاید اصل مصحفات روایت ابن الندیم و بعض دیگر عکس آن است : کتاب التاج . کتاب الحدود. کتاب خراسان . کتاب البله . کتاب خبرالبراض . کتاب القرائن . کتاب النواکح . کتاب النواشر. کتاب حضر الخیل . کتاب الأعیان . کتاب بیان باهلة. کتاب الأنسان . کتاب الفرس یا کتاب الترس . کتاب الخف . کتاب الملاومات . کتاب اوعیة العرب . کتاب مقتل عثمان . کتاب اسماءالخیل . کتاب العفه یا کتاب العقیقة. کتاب قضات البصره . کتاب لصوص العرب . کتاب الخمس من قریش . کتاب محمد و ابراهیم ابنی عبداﷲبن الحسن بن علی بن ابیطاب رضی اﷲ عنهم اجمعین . کتاب الأیام الصغیر خمسة وسبعون یوماً و کتاب الأیام الکبیر الف و مائتایوم . کتاب ایام بنی مازن واخبارهم . و در کشف الظنون کتاب الابدال را بابی عبیده نامی نسبت کرده است محتمل است که مراد صاحب این ترجمه باشد. (ابن خلکان ) (حبیب السیر ج 1 ص 290) (نامه ٔدانشوران ج 1 ص 322) (ابن الندیم ).
ترجمه مقاله