ترجمه مقاله

ابوقبیس

لغت‌نامه دهخدا

ابوقبیس . [ اَ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی مشرف بمکه از جانب غربی ، مقابل کوه قعیقعان و مکه بمیان این دو کوه باشد و نام آنرا در جاهلیت امین گفتندی چه گمان می کردندبگاه طوفان عام ّ حجرالاسود را بدانجا امانت نهاده اندو ابوالفرج بن جوزی در المدهش در بحث ذکر اوائل گوید: اوّل جبل وضع فی الارض ابوقبیس . و امروز بدانجا مسجدی و آثار و خرابه های ابنیه دیده می شود :
بادیه بر پشت زنده پیلان بگذار
رایت بر کوه بوقبیس فروزن .

فرخی .


جبرئیل گفت بار خدایا این را [ یوسف بن یعقوب را ] به بهشت برم ؟گفت نه بر سر کوه ابوقبیس نه تا باد سحرگاه وزد. (قصص الانبیاء).
عصی السلطان فابتدرت الیه
رجال یقلعون اباقبیس .

ابوالفتح بستی .


گویند بر این کوه از آسمان دو چوب آتش زنه فرود آمد و از اصطکاک آندو آتش پدید آمد و آدم بوالبشر آن آتش نگاه داشت و آتشهای زمین از آن باشد. و باز گویند مدفن آدم بدان کوه است . و حجرالاسود را که آدم از بهشت بیاورده بود ملائکه گاه طوفان در آن کوه بودیعت نهادند و ابراهیم آنرا از ابوقبیس برگرفته در کعبه استوار کرد. و عبدالمطلب بدان سال که قحط در قریش پدید آمد با طائفه ای از اشراف قوم بدان کوه بر شد و دعا کرد و به برکت دعای او باران فراوان باریدن گرفت . و هم به سال 64 هَ . ق . از هجرت به امر حصین بن نمیر بر جبل ابوقبیس منجنیقها نصب کردند و بسوی کعبه و مسجدالحرام که مسکن عبداﷲبن زبیر بود قاروره های نفط و سنگ فروباریدند و جمعی کثیر و از جمله مسعودبن محرقةبن نوفل زهری صحابی را بکشتند.
- امثال :
مثل کوه ابوقبیس ؛ در زبان فارسی مثل شده است برای چیزسنگین یا سخت بزرگ .
رجوع به معجم الادباء یاقوت و حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 10، 20، 105، 117، 222، 242 شود.
ترجمه مقاله