ترجمه مقاله

ابویزید

لغت‌نامه دهخدا

ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر آرد که : در ایام دولت القائم باَمراﷲ محمدبن المهدی مکنت داری ابویزید نام جمعی از اهل سنت و جماعت را با خود متفق ساخته رایت مخالفت قائم بأمراﷲ را بر افراخت . قائم بمحاربه ٔ او قیام کرده منهزم بقلعه ٔ مهد [ مهدیه ؟ ] شتافت و ابویزید به در حصار رفته شرط محاصره بجای آورد. در تاریخ گزیده مسطور است که اسماعیلیّه را عقیده آن است که دجال کنایه از ابویزید است و حدیثی روایت کنند که دجال بر مهدی یا قائم خروج خواهد کرد. القصه قبل از آنکه فتنه ٔ ابویزید مندفع گردد قائم در شوال سنه ٔ 334 هَ . ق . فوت شد و امراء و ارکان دولت وفات او را پنهان داشته با پسرش اسماعیل بیعت کردند و المنصور بقوةاﷲ اسماعیل ، قبل از آنکه فوت پدرش اشتهار یابد ابویزید را منهزم گردانید و جمعی از اهل شجاعت را بتعاقب او نامزد کرد آن جماعت ابویزید را بدست آورده و به پایتخت رسانیدند و منصور او را در قفسی آهنین با بوزینه ای قرین ساخته بعد از روزی چند بنیاد حیاتش برانداخت و منصور در سلخ شهر شوال سال 341 هَ . ق . وفات یافت . رجوع به حبط ج 1 ص 358 شود.
ترجمه مقاله