ترجمه مقاله

ابویعقوب

لغت‌نامه دهخدا

ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) اقطع. یکی از شیوخ تصوف . در مائه ٔ سیم هجریه او در میان این طبقه مشهور و بزهد و علو درجه موصوف است در اوایل حال به بغداد بود و پس مجاور مکه ٔ معظمه گشت . در نفحات الانس آمده است که ابویعقوب اقطع کاتب الجنید و راسله شیخ ابوعبداﷲبن خفیف که ترجمه ٔ این طبقه را نگاشته آورده که شیخ ابوالحسن مزین حکایت کرد و گفت که چون بمکه رسیدم شیخ ابویعقوب اقطع در حال رفتن بود بر وی درآمدم که وصف او را شنیده بودم تا دیده باشمش جماعتی از مریدان مرا گفتند چون ببالین او درآئی اگر بتو التفات و توجهی کند شهادت بر وی عرض کن و در حقیقت مرا فریب دادند که کودک بودم و بی تجربه چون بر بالین وی نشستم بمن نگریست و توجهی مشفقانه کرد گفتمش ایها الشیخ نشهد ان لااله الااﷲ گفت ایّای َ تعنی بعزة من لایذوق الموت مابقی بینی و بینه الاّ حجاب العزّة؛ یعنی از این کلمه مقصود تو تلقین من بود در دم رفتن سوگند بغلبه و استیلاء آنکه نچشد مرگ که میان من و او نمانده مگر پرده ٔ عزت . شیخ الاسلام در ذیل این بیان گفته که پرده ٔ عزت اوئی اوست و توئی تو. شیخ ابوالحسن مزین پس از این حال که ازآن عارف کامل دید همواره میگفته است چون من که باشدکه شهادت بر دوستی از دوستان او عرضه کند و مراد ازاین افتخار دریافت صحبت شیخ اجل ابویعقوب اقطع بود.شیخ ابوعبداﷲبن خفیف گفته است که او مردی بود که درصفات حق و الوهیت میسوخت چنین کسی را از ورای پرده ٔعزت کلمه ٔ شهادت بر وی عرضه میکردند در ذیل این بیان شیخ الاسلام آورده که ابوعبداﷲ طاقی محتضر بود یکی شهادت بر وی عرضه کرد گفت خاموش باش قومی بی ادبان و بیحرمتان آمده اند و شهادت بر دوستی از دوستان او عرضه میکنند تو آنرا خود بگوی که من آنرا خود سالهاست گفته ام . توفنی مسلماً و الحقنی بالصالحین این کلام میگفت و جان بداد و وقتی جماعتی بر پیری از مشایخ شهادت عرضه کردند وی از آن غیرت از جای برجست بر یک یک شهادت عرضه میکرد تا همه بگفتند پس سر بزمین بازنهاد و جان بداد یکی پس از وفات آن پیر را بخواب دید پرسید حال تو چونست گفت سخت نیکوست . گفت ایمان ببردی گفت ببردم گفت بدر مرگ شهادت نگفتی گفت آن شهادت در عروق واعصاب من جای کرده و رسته بود. بالجمله سال وفات آن عارف کامل مضبوط نیست ولی همچنانکه از ترجمه اش مستفاد گردید مقارن بوده است با اواسط حدود مائه ٔ سیم هجریه . از کلمات اوست که گفته اگر خواهی بدانی که نادان کیست حریص را بنگر که خود را در دنیا محروم و در آخرت خوار دارد. از او پرسیدند اهل نعمت چه کسانند گفت آنانکه بضاعت عمر خود گذرانند و از برای لحظه ای حظنفس بدر دونان نروند و عزت نفس را بذلت طمع نیالایند- انتهی . (نقل به اختصار از نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 127ببعد). و رجوع به نفحات الأنس جامی ص 85 و 86 شود.
ترجمه مقاله