ترجمه مقاله

اتو

لغت‌نامه دهخدا

اتو. [ اُ ] (اِ) تَله . فِر . آلتی که بدان کیسی و چین و نورد جامه راست کنند و پیش از این بجای آلت آهنین کنونی نیم خمی را بر جائی نصب کردندی و بزیرآتش افروختندی و جامه بر نیم خم کشیدندی و کلمه ٔ روسی اَوتوک از فارسی گرفته شده است . و آن با فعل کردن و زدن و کشیدن صرف شود و دردهای مفاصل موضع را با اُتو گرم کنند :
مگر اطلس و صوف دارد مفاصل
که داغ از اُتو کردنش بود واجب .

نظام قاری .


جامه ها سربسر از داغ اتو سوخته دل
جز نپرداخته کرباس که خامست اینجا.

نظام قاری .


آن جامه ٔ اتوزده و آن صوف سربمهر
اینجا نگر که داغ که و آنجا نشان کیست .

نظام قاری .


صوف و اطلس مینهند از عشق هم داغ اتو
آفرین او را که داغ مهر یاری بر دلست .

صائب .


جامه هرچند، اتو بیشترست .

؟


در بعض لغت نامه ها اتو بضمتین و تشدید ثانی هم آمده بمعنی آرایشی معروف که بر جامه ها کنند.
- اتو کشیدن ؛ بمعنی خمیازه کشیدن و زبان برآورده رم کردن سگ نیز آمده است :
چو سگ گرد آن کوی بو می کشم
بیاد اُتوکش اتو می کشم .

وحید.


ترجمه مقاله