اجنبی
لغتنامه دهخدا
اجنبی . [ اَ ن َ بی ی ] (ع ص نسبی ) بیگانه . (دستور). غریب :
چون ز من مهتر آمد اجنبئی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم .
اشتر میان ما اجنبی است . (کلیله و دمنه ). در این مقام این شتر اجنبی است . (کلیله و دمنه ).
|| نافرمان . || (اصطلاح فقه ) شخصی غیر متعاهدین . ج ، اجانب .
چون ز من مهتر آمد اجنبئی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم .
مسعودسعد.
اشتر میان ما اجنبی است . (کلیله و دمنه ). در این مقام این شتر اجنبی است . (کلیله و دمنه ).
|| نافرمان . || (اصطلاح فقه ) شخصی غیر متعاهدین . ج ، اجانب .