احلی
لغتنامه دهخدا
احلی . [ اَ لا ] (ع ن تف ) شیرین تر.
- امثال :
احلی من العسل .
احلی من میراث العمة الرقوب ؛ و هی الَّتی لایعیش لها ولدٌ.
احلی من نیل المنی . (مجمع الأمثال میدانی ).
- امثال :
احلی من العسل .
احلی من میراث العمة الرقوب ؛ و هی الَّتی لایعیش لها ولدٌ.
احلی من نیل المنی . (مجمع الأمثال میدانی ).