ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الموفق ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بمعتضد. شانزدهمین خلیفه ٔ عباسی . خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 297 آرد: المعتضد باﷲ ابوالعباس احمدبن الموفق بن المتوکل . بروایت مؤرخان معتمد، معتضد در ایام دولت معتمد شبی در خواب دید که شخصی در کنار دجله ایستاده و هرگاه که او دست بسوی شط دراز کردی جمیع آب دجله در مشت اومجتمع گشتی و چون کف بگشادی آب بدستور معهود روان شدی و در آن اثناء آن شخص از معتضد پرسید که مرا می شناسی ؟ جواب داد که نی ، فرمود که منم علی بن ابیطالب ، می باید که چون خلافت بتو رسد در حق اولاد من نیکوئی کنی ، بنأعلی هذا چون معتضد بر سر حکومت نشست سادات عظام را مشمول نظر انعام و احسان گردانید و درباره ٔ ایشان اصناف الطاف بتقدیم رسانید، و در روضةالصفا مسطور است که والی طبرستان محمدبن زید العلوی هر سال سی هزار دینار به بغداد نزد تاجری میفرستاد که بر علویان تقسیم نماید نوبتی شحنه ٔ بغداد این معنی وقوف یافته آن وجه را از قاصد بستاند و کیفیت حال را بعرض معتضد رسانید و معتضد به استرداد زر فرمان داده گفت : من شبی در خواب دیدم که بجائی میروم ناگاه بجسری رسیدم و چون مشاهده نمودم که شخصی بر سر آن جسر نماز میگذاردبخاطر گذشت که آن شخص مردم را از عبور مانع خواهد آمد و چون از نماز فارغ گشت پیش رفته سلام کردم و او بیلی بمن داد گفت : زمین را برکن ، چون بیلی چند زدم گفت : میدانی که من کیستم ؟ گفتم نی ، گفت : من علی بن ابی طالبم بعدد هر بیلی که بر زمین زدی یکی از اولاد تو خلافت خواهد کرد میباید که رنج باولاد من نرسانی و فرزندان خود را وصیت کنی که ایشان را نیازارند آنگاه مرا راه داد که از جسر بگذشتم و بصحت پیوسته که معتضد بصفت شجاعت و جلادت اتصاف داشت بر سفک دماء حریص بوده هرگز هیچ مجرمی را لحظه ای زنده نمیگذاشت و بقدر امکان بخل و امساک میورزید و در هیچ قضیه ای رحم و رأفت پیرامن خاطرش نمیگردید و گناهکاران را بعقوبات متنوعه بقتل میرسانید و بصحبت نسوان و عمارت اظهار میل و رغبت مینمود. و خروج ابوسعید جنابی و قرمطیان در ایام دولت او بوقوع انجامید و فوتش در شنبه ٔ اواخر ربیعالاول سنه ٔ تسع و تسعین و مأتین (299) روی نمود. اوقات حیاتش چهل و نه سال بود و زمان اقبالش نه سال و نه ماه و کسری بود و بوزارتش عبداﷲبن سفیان اشتغال داشت و آن وزیر در ایام اختیار نقش رعیت پروری بر لوح ضمیر می نگاشت -انتهی . و هندوشاه در تجارب السلف آرد: کنیه ٔ او ابوالعباس است و نام و نسب ْ احمدبن الموفق طلحةبن المتوکل . مادرش کنیزکی بود. و با معتضد بیعت کردند در سنه ٔ تسع و سبعین و مأتین (279). و او مردی زیرک و عاقل و فاضل و پسندیده سیرت و گزیده طریقت بود.چون خلافت جهان روی در خرابی داشت و ثغور مهمل و لشکر بینوا و خزاین خالی ، سعی های بسیار مردانه نمود تا خرابه ها آبادان شد و ثغور را بمردان کار محکم کرد و اطماع لشکر از رعیت منقطع گردانید و اهل فساد را سیاستهاء عظیم می فرمود و بآل علی نیکوییها کرد و در ایام او فتوق و فتن بسیار اتفاق افتاد و او بحسن کفایت و سداد فاسد را باصلاح می آورد و پراکندگان را جمع می گردانید، در عدل گستری و رعیت پروری هیچ دقیقه ای مهمل نگذاشت ، لاجرم ممالک در عهد او مضبوط شد و خرابه ها معمور گشت و چون بمرد در بیت المال اموال بسیار بازماند.گویند بعد از معتضد پانزده هزارهزار دینار یا بیشتر در خزانه بود و در سنه ٔ تسع و ثمانین و مأتین (289)وفات یافت . گویند در رمضان معتضد شبی از خواب برآمددر وقت نیم شب و بانگ نماز شنید پرسید که چه وقت است گفتند که هنوز نیمه شب است بفرمود تا آن مؤذن را بیاوردند باو گفت : ای نادان در این وقت چنین بانگ نمازگفتی نیندیشیدی که مردم بآواز تو فریفته شوند و پندارند که صبح است از خانه ها بیرون آیند و شاید که زحمتی یابند و نیز چون رمضان است مردم از سحور خوردن بازایستند؟ هرآینه ترا ادب می باید کرد. مؤذن گفت : بانگ نماز بیوقت گفتن مرا سببی هست اگر فرمان امیرالمؤمنین باشد عرضه دارم . گفت : بگوی . مؤذن گفت : من در فلان مسجد بودم امشب نماز خفتن گزاردم و چندان در مسجدبودم که پاره ای از شب بگذشت پس بیرون آمدم تا بخانه روم عورتی در راه میگذشت ناگاه ترکی از بندگان امیرالمؤمنین برسید و آن عورت بکشید تا ببرد آن عورت گاه بفریاد و گاه بگریه و استغاثه می بود و گاه سوگندش می داد البته دل او نرم نشد و آن عورت را بخانه ٔ خود میکشید من چون آن حالت دیدم صبر نتوانستم کرد پیش اورفتم و شفاعت کردم نشنید. گفتم : از خدا بترس و از سیاست امیرالمؤمنین اندیشه کن مرا دشنام داد و التفات ننمود و زن را بکشید و در خانه برد و مرا هیچ حیلتی نبود که بدان واسطه در چنین وقتی این حکایت بامیرالمؤمنین رسد جز بانگ نماز بی هنگام گفتن . معتضد در حال بفرمود تا آن عورت را از آن ترک بازستدند و با معتمدی بخانه ٔ شوهرش فرستاد و گفت : کسان او را بگوی که این عورت را هیچ گناه نیست پس آن غلام را حاضر کرد واز او پرسید که اجرت تو در هر ماهی چند است ؟ گفت : چندین . گفت : بهای جامه چند است ؟ گفت : چندین و همچنین وظائف او را می شمرد و او معترف می شد تا مبلغی وافر برآمد. بعد از آن گفت : ای بدبخت از این همه وظائف آن قدر تدبیر نمیتوانی کرد که حلال بدست آری و از حرام دور باشی ؟ پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و بمیخ کوب فراشان چندانش بکوفتند که بمرد و مؤذن را گفت که : هرگاه منکری بینی همچنان اذان بی وقت بگوی تا مرا معلوم شود و آن منکر را دفع کنم . و این حکایت در بغداد فاش شد و آن مؤذن مشهور گشت بعد از آن هیچکس بر امثال این حرکات اقدام ننمود. اما این حکایت را وزیر نظام الملک طوسی در کتاب سیرالملوک از معتصم روایت می کند نه از معتضد، واﷲ اعلم .
حال وزارت در ایام او: معتضد چون خلیفه شد عبیداﷲبن سلیمان بن وهب را بر قرار وزارت داد و پیش از این از احوال او طرفی گفته ایم ، و چون عبیداﷲ بمرد از او مال بسیار بماند معتضد خواست که اموال بستاند و وزارت بدیگری دهد قاسم بن عبیداﷲ دریافت پیش بدر معتضدی رفت و گفت : امیرالمؤمنین را بهزارهزار دینار خدمت میکنم که حلال بخزانه رسد که مردم نگویند بنده ای از بندگان خویش را مستأصل گردانید بدر چون این سخن عرضه داشت معتضد را موافق آمد از قاسم خطی باین مقدار بستد و وزارت بدو داد.
قاسم بن سلیمان بن عبیداﷲبن وهب : قاسم را فضایل بسیار بود از عقل وزیرکی و ادب و فضل و دها و اما با وجود این فضایل جبار بود و در دین مطعون ، و عبداﷲبن المعتز شاعر با او دوستی داشت و در مدایح آل وهب این ابیات گفته است :
لاَّل سلیمان بن وهب صنایع
الی ّ و معروف لدی ّ تقدما
هُم ُ ذللوا لی الدّهر بعد شماسة
و هم غسلوا من ثوب والدی الدّما.
و هم ابن المعتز در مرثیه ٔ قاسم مذکور گوید:
هذا ابوالقاسم فی نعشه
قوموا انظروا کیف تزول الجبال
یا حارس الملک بآرائه
بعدک للملک لیال طوال .
و معتضد بمرد و قاسم وزیر بود. (تجارب السلف ص 194). و رجوع به معتضد شود.
ترجمه مقاله