ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن سریج . او پسرزاده ٔ سریج بن یونس بن ابراهیم بن حارث مروزی است که از معارف زهاد و اصحاب کرامات بشمار میرود. ابن سریج خود رئیس شافعیان و مروج مذهب ایشان بود و طریقت محمدبن ادریس بوجود او رونق گرفت و فقه آن امام باهتمام وی استحکام یافت در مدت یکصد سال که مابین طلوع ریاست ابن ادریس و جلوس فقاهت ابن سریج فاصله بود از ائمه ٔ شافعیه هیچیک بقدر وی موازین استدلال آن قوم مستقیم نتوانست کرد و قوانین استنباط مخالفین آن کیش سقیم نتوانست نمود ارباب طبقات آورده اند که ابن سریج از حدت فطانت و سرعت انتقال باز اشهب لقب یافت و از فرط فقاهت و سعه ٔ اطلاع شافعی ثانی موسوم گشت . ابواسحاق شیرازی در کتاب طبقات الفقهاء و فاضل فنجدیهی در شرح مقامات ، مقامات علمیه ٔ او را ستایش ها نموده اند و در مدحش عبارتها سروده اند ابواسحاق گوید کان من عظماء الشافعیین و ائمة المسلمین و یفضل علی جمیعاصحاب الشافعی حتی علی المزنی و فهرست کتبه یشتمل علی اربعمائة مصنف و قام بنصرة مذهب الامام الشافعی و الرد علی المخالفین و فرع علی کتب محمدبن حسن الحنفی . یعنی ابن سریج را که از بزرگان شافعیان و پیشوایان مسلمانان بود بر جمیع اصحاب شافعی حتی بر مزنی که ارشد شاگردان اوست ترجیح می نهادند وی در انتصار مذهب شافعیه چهار صد مجلد تصنیفات پرداخت و بر کتب سه مذهب دیگر بسی ردود و اعتراضات نگاشت . فاضل فنجدیهی گوید: احمدبن عمربن سریج امام اصحاب شافعی علی الاطلاق و من لانفست ذات درّ بمثله فی الافاق حججه فی احکام الشرع اوضح الحجج و اقویها و امتنها علی مرور الایام و الحجج و کان یلقب بالباز الاشهب و بالشافعی الثانی لتبحره فی استنباط المعانی من غوامض الاخبار و المثانی یعنی از تمام اصحاب شافعی هیچکدام به ابن سریج مقدم نگشت و از زنان جهان هیچیک فرزندی چنان نیاورد و دلائل و حججی که او در فقه شافعیه اقامت کرده چندان استواراست که فقهاء امصار بمرور اعصار انباز آنها نتوانندآورد و وی را باز اشهب و شافعی ثانی از آن گفتندی که در فهم اخبار و آیات فراستی بدیع و تبحری وسیع داشت . شیخ ابومحمد قاسم بن علی حریری درمقامه ٔ عاشره در حکایات منازعت و تشاجری که ابوزید سروجی با غلام خویش در محضر والی رحبه نموده بدلائل ابن سریج بر سیاق ضرب المثل تلمیح آورده و ادله ٔ ابوزید ببراهین وی تشبیه نموده گوید: فلما رأیت حجج الشیخ کالحجج السریجیة علمت انه علم السروجیة. شیخ ابوحامد اسفراینی میگفته : نحن نجری مع ابی العباس فی الظواهر الفقه دون دقایقه یعنی جائی که ابن سریج در رئوس مسائل فقه و ظواهر فروع شرع سخن رانده ما با وی همراهی توانیم کرد ولی مقامیکه کمیت فکر در دقایق نکات احکام و اسرار کلمات اعلام بجولان آورده ما دم درکشیم و قدم واپس گذاریم . از این گونه سخنان و ستایشهای شایان درباره ٔ وی چندان نوشته اند که استفاد جمله ٔ آنها بیرون سیاق ترجمت است . عبداﷲبن اسعد یافعی در کتاب مرآة الجنان و عبرة الیقظان از ابوعلی بن حیران حکایت آورده که گفت از ابن سریج شنیدم که گفت شبی در واقعه دیدم که از آسمان کبریت احمر همی ریزش کند و من آستین و کنار خویش از آن آکنده سازم چون از خواب برخاستم صورت رؤیا با معبری در میان نهادم گفت همانا ترا علمی روزی شود که درشرافت و عزت بمثابه ٔ کبریت احمر است . آورده اند که او علوم ظاهر و سلوک باطن با هم تحصیل و تکمیل نمود. نخست چنانکه مطرزی گفته بمدارس مشایخ شریعت درآمده فن حدیث از علی بن اسکاب و حسن زعفرانی و ابوداود سجستانی و عباس رفقی و جمعی دیگر فراگرفت و علم فقه از ابوالقاسم بن ابراهیم مزنی اخذ نمود سپس چنانکه جامی در نفحات آورده بصحبت جنید بغدادی رسید و علم طریقت بارشاد وی بیاموخت دمیری در حیوة الحیوان گوید هر گاه که شیخ ابوالعباس در اصول و فروع نکته ای نفیس و کلامی بدیع میگفت که حاضران از استماع او بشگفت آمدندی گفتی میدانید این سخن مرا از کجاست از برکت مجالست ابوالقاسم جنید است . صاحب نفحات آورده که وقتی عبدالعزیز بحرانی بکنار مجلس ابن سریج شد و از در طریقت با وی سوءالی راند و جوابی نیکو شنید نعره ای بزد و از هوش بشد چون بهوش باز آمد شیخ باو گفت من با پیر شما جنید روزگاری قدم زده ام و صحبت داشته ام اکنون این فقها مرا مشغول داشته اند اگر خواهی از ایام افادت روزی را معین کنم که در آن جز بلسان تصوف سخن نرانم . کسانی که بشاگردی وی مقامی یافته اند بسیارند از آنجمله است ابواسحاق مروزی و ابوعلی بن جیران و ابوعبداﷲ زردوخی و محمدبن احمدبن عبداﷲ دنودلی و غیر ایشان که همگی از مشاهیر فقها واعیان محدثین بودند. شیخ ابوالعباس احمدبن عبدالمؤمن شریشی گوید: قاضی ابوالعباس احمد بن سریج شیرازی در مقام گفتگوی علمی بس خوش مناظره و حسن الاحتجاج بود بگاه بحث جوابهای نغز گفتی و سخنان شیرین آوردی وقتی با ابوبکر محمدبن داود اصفهانی طریق مباحثت می پیمود سوءالهای پیاپی ایراد مینمود ابوبکر گفت : ابلعنی ریقی . یعنی مرا مقداری فرصت ده که آب دهن فروبرم . گفت قد ابلعتک دجلة و الفرات یعنی چندانت فرصت بخشیدم که رود دجله و نهر فرات فروبری . و هم نوبت دیگر ابوبکر با وی گفت امهلنی ساعة یعنی مرا ساعتی مهلت ده . گفت امهلتک من الساعة الی ان تقوم الساعة یعنی از این ساعت تا به ساعت قیامت ترا مهلت دادم . هم روزی ابوبکر در اثنای مجلس مجادلت با وی گفت :اکلمک من الرجل و تجیبنی من الرأس . یعنی من از پای با تو سخن رانم و تو از سر پاسخ من گوئی : گفت : کذالک البقر اذا حفیت اظلافها دهنت قرونها یعنی با گاو نیز اینچنین کنند که چون سم او سائیده گردد شاخش با روغن بیالایند. در بدیهه گوئی و حاضر جوابی وی آورده اندکه وقتی کسی بدو گفت از طلبه ٔ علم و محصلین فقه جمعی کثیر با تو اشتراک داشتند از چه شد که تو از همگنان پیش افتادی و بریاست رسیدی و ایشان واپس ماندند و رتبتی نیافتند گفت : یسقی بماء واحد و نفضل بعضها علی بعض فی الاکل . (الاَّیة).
علی السحب ارواء النبات بمائه
و لکن علی الارواح فتق الکمائم .
مراد آن است که تلاش و کوشش در آموختن دانش امری است و قبول عامه و شهرت آفاق امری دیگر. آن وظیفه ٔ بنده است و این کار خداوند چنانکه پروردگار بیک باران تخمه ٔ هر گیاه سیراب کند ولی بر حسب اختلاف طبایع برخی را بر برخی تفضیل بخشد هکذا طالبان علم جمله بریک نسق استفادت نمایند اما خدای حکیم بر حسب تفاوت قابلیات بعضی را بر بعضی ترجیح دهد پس اشتغال و تحصیل از خلق است و امتیاز و تفضیل از حق چنانکه صاحب آن بیت گفته برابر است که جمیع نباتات شاداب کند ولی خود شکافتن غلاف شکوفها وظیفه باد باشد.
مطرزی گوید ابن سریج مردی منصف بود و در حق مخالفان نیز اغماض نمینمود. وقتی شنید که مردی درباره ٔ ابوحنیفه ناسزا همی گوید فرمان کرد تا وی را حاضر آوردند و گفت یا هذادر حق کسی بغیبت سخن کنی که علماء اسلام از چهار قسمت فقه سه بهره با وی باز گذاشتند تا خود بیک بهره اختصاص جویند و او در آن یک نیز با ایشان سهیم گشت آن مرد گفت معنی این سخن چگونه است گفت علم فقه نیمی سوءالات است نیمی جوابات وضع سوءالات و ابتکار آنها بالتمام بوحنیفه نمود پس نیم فقه از اوست آنگاه جمله را جواب گفت مخالفین وی جمیع جوابات او را بر باطل ندانند بلکه برخی صواب و برخی خطا شناسند چون موارد اختلاف با موارد اتفاق مقابل کنیم یک نیم بالاتفاق مورد اتفاق یابیم پس سه ربع خاص وی باشد و یک ربع مابین او و سایر فقها بالاشتراک ماند همین که آن مرد از ابن سریج که خود مذهب شافعی داشت در حق بوحنیفه چنین تصدیق شنید عقیدت خویش بگردانید و از طعن و غیبت وی توبه کرد. جماعتی از ارباب طبقات و اصحاب تذکرات چنین نوشته اند که ابن سریج را رتبت علم و مقام ترویج بحدی انجامید که در سلک مجددین دین انتظام یافت . مجدد دین آن عالم و سلطان را گویند که عهد وی با رأس یکی از مآت هجری مقرون افتد. و از دشمنان اسلام و یا مخربان دین گروهی را براندازد و یا انبوهی را مطیع شرع سازد واز این جهت مذهب حق را قوتی جدید پدید گردد و ملت حنیف را رواجی کامل حاصل آید و این از طریق عامه بروایت و از طریق خاصه بتجربت ثابت شده که چون سنین تاریخ هجری بیکی از عقود مآت برآید بر سر مائه ٔ جدید بی تخلف عالمی مؤید و گر نه سلطانی منصور قواعد آئین حق را استحکامی تمام بخشد و اصول کیش باطل را استیصالی بکمال آورد.
بالجمله ابن سریج همی بعزت و ریاست می بود تا در ماه جمیدی الاولی از سال سیصد و شش بمرض موت مبتلا گشت و در بیست و سوم آن ماه درگذشت . (نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 119).
ترجمه مقاله