ترجمه مقاله

احمد

لغت‌نامه دهخدا

احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره و دینور و کوفه سماع داشت و آنگاه که به سال 415 هَ . ق . عزم زیارت خانه کرد در نیشابور حدیث شنید و پس از دفع فتنه ٔ بساسیری ، خطیب به سال 451 به بغداد بازگشت و در آنجا، اقامت گزید و تا ماه صفر سال 457 مجموع کتابها و مصنفات خود را در آنجا روایت کرد و از بغداد به صور رفت و مدتی در آن شهر ببود، و در آن مدت گاهی بزیارت بیت المقدس میشد و بصور بازمی گشت تا به سال 462 که بطرابلس و حلب شد و در هر یک از این دو شهر روزی چند بماند و در اواخر سال 462 به بغداد مراجعت کرد و در این هنگام تاریخ بغداد را روایت کرد و پس از یکسال در این شهر زندگی را بدرود گفت . از شیوخ وی ، ابوبکر برقانی و ازهری و غیر آنان باشند. غیث بن علی صوری گوید: ابوبکر خطیب مولد خویش را به سال 392 هَ . ق . می گفت احتمالا بروز پنجشنبه ٔ ماه جمادی الاخری ، و خطیب گوید: آنگاه که بزیارت خانه توفیق یافتم ، از آب زمزم ، سه کف بنوشیدم و بر طبق روایت از رسول (ص ) سه حاجت از خداوند بخواستم نخست این که تاریخ بغداد را در بغداد روایت کنم دوم این که در جامع منصور املاء حدیث کنم سوم این که مدفن من نزدیک گور بشر حافی باشد. و چون به بغداد بازگشت و تاریخ بغداد روایت کرد، جزئی از کتابی بدستش افتاد که خلیفه ، القائم بامراﷲ، آنرا سماع کرده بود و جزء مزبور را برگرفت و قصد خلیفه کرد و خواستار اجازه ٔ خواندن این جزء شد. خلیفه گفت این مردی بزرگ است و او را بسماع از من نیازی نباشد و باشد که او را حاجتی است که بدین وسیلت جسته است از وی پرسند تا چه حاجت دارد و پرسیدند. خطیب گفت : حاجت من آن است که در جامع منصور املاء حدیث کنم . خلیفه نقیب النقبا را گفت تا این اجازت بداد ابن عساکر از اسماعیل بن ابی سعید صوفی آرد که در پیش گور بشر، ابوبکر احمدبن علی طرثیثی خود را گوری کنده ودر آنجا سالها ختم قرآن کرده و دعاها خوانده بود و چون خطیب زندگی بدرود گفت و بوصیت وی خواستند جسد خطیب در پیش گور بشر بخاک سپارند طرثیثی ابا کرد و گفت این گور من است ، و من آنرا کنده و در آن چند ختم قرآن کرده ام ، و کسی را در آن جای دفن کردن اجازت ندهم .اسماعیل گوید: این خبر بپدر من برداشتند و او به طرثیثی گفت : ای شیخ اگر بشر زنده میبود، و تو و خطیب بر او درمی آمدید کدام یک پهلوی او می نشستید تو یا خطیب ؟ طرثیثی گفت خطیب . پدرم او را گفت هنگام مرگ نیز چنین شاید و او از تو شایسته تر است . طرثیثی بدین گفته دل خوش کرد و رضا داد. مؤتمن ساجی گوید: بعد از دارقطنی به بغداد، احفظ از خطیب نبود و در منتظم آمده است که : خطیب در مکه ابوعبداﷲبن سلامه ٔ قضاعی را دیدار کرد و از او حدیث شنید، و صحیح بخاری بر کریمه دختر احمد مروزی در پنج روز بخواند و به بغداد بازگشت وبه رئیس الرؤسا ابوالقاسم بن مسلمه وزیر القائم بامراﷲ پیوست ، در این هنگام ، برخی از جهودان نامه ای در باب اسقاط جزیه از اهل خیبر آورده بودند و مدعی بودندکه از پیغمبر است بخط علی بن ابی طالب و شهادت صحابه . رئیس الرؤسا نامه را به ابوبکر خطیب نمود. خطیب گفت این نامه مزور است . گفتند از کجا دریافتی ؟ گفت در این نامه شهادت معاویةبن ابی سفیان باشد و او در روزفتح اسلام آورده و فتح خیبر به سال هفتم هجرت بوده است . و شهادت سعدبن معاذ در این نامه است و وی در روزجنگ خندق ، به سال پنجم هجرت مرده است . و این استنباط او وزیر را پسندیده آمد. محمدبن عبدالملک همدانی آرد که رئیس الرؤسا قصه گویان و وعاظ را گفته بود حدیثهائی که از پیغمبر نقل میکنند نخست باید بر خطیب عرضه دارند و پس از اجازت او ایراد کنند و آنچه را رخصت ندهد فروگذارند. و در کتاب المنتظم آمده است که درفتنه ٔ بساسیری خطیب پنهان شد و از بغداد بیرون آمد وبشام رفت و در دمشق اقامت گزید و سپس بصور و از آنجا بطرابلس و حلب شتافت و پس از آن ، به سال 462 هَ . ق . به بغداد باز گشت و پس از یک سال در آن شهر درگذشت . او راست پنجاه و شش تصنیف قلیل النظیر که از آن جمله است : تاریخ بغداد. کتاب شرف اصحاب الحدیث . کتاب الجامع لاخلاق الراوی و آداب السامع. کتاب الکفایة فی معرفة علم الروایة. کتاب المتفق والمفترق . کتاب السابق و اللاحق . کتاب تلخیص المتشابه فی الرسم . کتاب فی التلخیص . کتاب الفصل والوصل . کتاب المکمل فی بیان المهمل . کتاب الفقیه و المتفقه . کتاب الدلائل و الشواهد علی صحة العمل بالیمین مع الشاهد. کتاب غنیةالمقتبس فی تمییزالملتبس . کتاب الاسماء المبهمة فی الانباءالمحکمة. کتاب الموضح و هو اوهام الجمع و التفریق . کتاب المؤتنف تکملةالمختلف و المؤتلف . کتاب نهج الصواب فی ان التسمیة من فاتحةالکتاب . کتاب الجهر بالبسملة. کتاب الخیل . کتاب رافعالارتیاب فی القلوب من الاسماء و الالقاب . کتاب القنوت .کتاب التبیین لاسماءالمدلسین . کتاب تمییزالمزید فی متصل الاسانید. کتاب من وافق کنیته اسم ابیه . کتاب من حدث فنسی . کتاب روایة الاَّباء عن الابناء. کتاب الرحلة فی طلب الحدیث . کتاب الرواة عن مالک بن انس . کتاب الاحتجاج للشافعی فیما اسند الیه و الرد علی الجاهلین بطعنهم علیه . کتاب التفصیل لمبهم المراسیل . کتاب اقتضاءالعلم العمل . کتاب تقییدالعلم . کتاب القول فی علم النجوم . کتاب روایات الصحابه عن التابعین . کتاب صلاةالتسبیح . کتاب مسند نعیم بن هماز، جزء. کتاب النهی عن صوم یوم الشک . کتاب الاجازة للمعلوم و المجهول . کتاب روایات السنة من التابعین . کتاب البخلاء. کتاب الطفیلیین . کتاب الدلائل و الشواهد. کتاب التنبیه و التوقیف علی فضائل الخریف . ابن الجوزی گوید تصانیف او این است که گفته شد و هر که در آنها نظر کند قدر و مرتبه ٔ او داند چه آنچه که برای وی فراهم شده است احفظ از او را، چون دارقطنی و غیر از او فراهم نبود. ابوسعد سمعانی گوید: بخط پدر خود، خواندم که از ابوالحسین بن الطیوری ، به بغداد، شنیدم که او میگفت بیشتر کتابهای خطیب ، جز تاریخ بغداد، از کتب صوری گرفته شده است و صوری آنها را شروع کرده بود و بپایان نرسانید. و این صوری را، در صور، خواهری بود که پس از مرگ وی ، دوازده عدل کتاب نزد آن خواهر، از وی بجای ماند، و آنگاه که خطیب به شام رفت از آن کتابها بدست آورد و کتابهای خود را از آنها تألیف کرد. و در باب مرگ صوری گوید: بطبیبی که او را رگ زد نیشتر زهر آلودی داده شده بود که دیگری را با آن رگ زند و پزشک باشتباه با آن صوری را فصد کرد و او بدان زهر بمرد و ابن الجوزی آنگاه که این حکایت بشنید گفت : بسا میشود که شخصی روشی را وضع و پیروی میکند و در هر حال خطیب را در کار خویش قصوری نیست و اوبر علم حدیث حریص بود و حتی هنگام راه رفتن جزئی بدست داشت و مطالعه میکرد و نیکو میگفت . و فصیح لهجه و ادیب بود و شعر نیکو میگفت . و باز ابن الجوزی گوید: شعر ویرا از خط خود از نقل کردم و از آن جمله است :
لعمرک ما شجانی رسم دار
وقفت بها و لا ذکر المغانی
ولا اثر الخیام اراق دمعی
لاجل تذکری عهد الغوانی
و لا ملک الهوی یوماً فنادی
ولا عاصیته فثنی عنانی
رایت ُ فعاله بذوی التصابی
و ما یلقون من ذل الهوان
فلم اطمعه فی و کم قتیل
له فی الناس لایحصی وعان
طلبت ُ اخاً صحیح الود محضاً
سلیم الغیب مأمون اللسان
فلم اعرف من الاخوان الا
نفاقاً فی التباعد و التدانی
و عالم دهرنا لاخیر فیه
تری صوراً تروق بلامعانی
و وصف جمیعهم هذا فما ان
اقول سوی فلان او فلان
و لما لم اجد حراً یؤاتی
علی ما ناب من صرف الزمان
صبرت تکرما لفراغ دهری
و لم اجزع لما منه دهانی
و لم اک فی الشدائد مستکینا
اقول لها الا کفی کفانی
و لکنی صلیب العود عود
ربیط الجاش مجتمع الحنان
ابی النفس لا اختار رزقا
یجی ٔ بغیر سیفی او سنانی
لعز فی لظی باغیه یشوی
الذ من المذلة فی الجنان
و من طلب المعالی و ابتغاها
ادار لها رحا الحرب العوان .
و نیز او راست :
لا تغبطن ّ اخا الدنیا لزخرفها
و لا للذة وقت عجلت فرحا
فالدهر اسرع شی ٔ فی تقلبه
و فعله بین للخلق قد وضحا
کم شارب عسلا فیه منیته
و کم تقلد سیفاً من به ذبحا.
ابوالفرج گوید: از پیش ، خطیب بر مذهب احمدبن حنبل بود و سپس بمذهب شافعی گرائید و در تصانیف خویش بر خلاف حنیفان برخاست و در این امر کار بحد تعصب و افراط برد. چنانکه احمد بن حنبل را سیدالمحدثین خواند و شافعی را تاج الفقهاء نامید یعنی جنبه ٔ فقاهت احمد را انکار کرد و آنگاه که بشرح حال حسین کرابیسی می پردازد گوید که کرابیسی گفت با این کودک چه توان کردن آنگاه که گوئیم قرآن مخلوق است گوید بدعت است و اگر گوئیم غیر مخلوق ، باز گویدبدعت است سپس روی با اصحاب احمد کرد و تا سر حد امکان بقدح آنان پرداخت . و او را در ذم حنبلیان دسائسی عجیب است و ابوالفرج پاره ای از قدحهای وی را از حنبلیان بیاورده و سپس تأویل کرده است و آنگاه گوید: ابوزرعه طاهربن محمدبن طاهر مقدسی از پدر خویش و او ازاسماعیل بن ابی الفضل قومسی ، که از دانشمندان محدثین بود، روایت کند که سه تن از حفاظ حدیث را برای شدت تعصب و کمی انصافشان دوست ندارم : الحاکم ابوعبداﷲ. و ابونعیم اصفهانی و ابوبکر خطیب . ابوالفرج گوید: اسماعیل راست گوید چه او از اهل معرفت باشد زیرا که حاکم شیعی مذهب بود و آن دو دیگر در امر متکلمین و اشاعره تعصب می ورزیدند و این طریقه اصحاب حدیث را نسزد چه در حدیث ذم کلام آمده و شافعی این حدیث تأکید کند وگوید رای من در اهل کلام این است که آنان را بر استرها نشانند و گرد شهر گردانند. و گوید خطیب را مالی بود و به القائم بامراﷲ نوشت که این مال را به بیت المال وصیت کرده ام . و اکنون اجازت خواهم تامیان عده ای بخش کنم و القائم اجازت داد و خطیب آن مال را که دویست دینار بود میان اصحاب حدیث قسمت کرد، و کتابهای خود را هم وقف مسلمین کرد و آنها را به ابوالفضل بن خیرون سپرد و ابن خیرون آنهارا عزیز میداشت و پس از وی پسر او فضل تولیت آن کتب می کرد و در آخر آن جمله در خانه ٔ فضل بسوخت . ابن طاهر گوید ابوالقاسم هبة اﷲبن عبدالوارث شیرازی را پرسیدم که آیا قوت حفظ خطیب بوسعت تصانیف او بود؟ گفت نه چه او سوءالات ما را پس از چند روز پاسخ میداد و اگر در تسریع آن اصرار میکردیم خشمگین میشد و تصانیف او هر چند مصنوع است لیکن مهذب است و حفظ او باندازه ٔآن تصانیف نیست . ابوسعد سمعانی در ترجمه ٔ عبدالرحمان بن محمدبن عبدالواحد قزاز آرد که وی همه ٔ کتاب تاریخ بغداد را، جز جزء ششم آن ، که مرگ مادرش و نماز گزاردن بر وی ، و کفن و دفن او مانع شد، از مؤلف آن ابوبکر خطیب بشنید و عبدالرحمان گوید اعاده ٔ جزء ششم میسر نشد چه خطیب شرط کرده بود که هر جزء کسی را از شاگردان فوت شود بر او اعاده نکند. سمعانی گوید آنگاه که بخراسان باز گشتم ، نسخه ای از تاریخ بغداد بخط شجاع بن فارس ذهلی الاصل بدست من افتاد که آن را برای ابوغالب محمدبن عبدالواحد قزاز نوشته بود، و بر روی هر یک از اجزاء آن عبارت «سماع ابوغالب و پسر او ابومنصور عبدالرحمان و برادر وی عبدالمحسن » نوشته شده بود و بر روی جزء ششم و جزء سی ام آن ، عبارت «اجازه ٔ ابوغالب و پسرش ابومنصور» دیده میشد. و این شجاع ، کاتب این کتاب ، از دانشمندان است . پس باید گفت سماع دو جزءاز او فوت شده است نه یک جزء. و از خط ابوسعد سمعانی و منتخب او از معجم شیوخ عبدالعزیزبن محمد نخشبی دیدم که گوید: و از آن جمله است احمدبن علی بن ثابت خطیب ، که در بعض قراء بغداد خطبه می کرد و او مردی فهیم و حافظ لیکن متهم به میگساری بود. و هر گاه او را میدیدم او بسلام سبقت میکرد لیکن در یکی از روزها او را متغیرگونه یافتم و سلام نکرد و آنگاه که از من بگذشت یکی از اصحاب بمن رسید و گفت خطیب را دیدی که مست بود. گفتم او را دیدم حالش دگرگون بود و از حال وی متعجب شدم و ندانم که او مست بود یا نه و شاید ان شاء اﷲ توبه کرده باشد. سمعانی گوید با اینکه جماعت کثیری از اصحاب خطیب را دریافته ام هیچیک جز نخشبی چنین چیزی از وی ذکر نکرده است . و در مذیل آرد که خطیب در درجه ٔ قدماء حفاظ و ائمه ٔ کبار چون یحیی بن معین و علی بن المدینی و احمدبن خیثمه و طبقه ٔ آنان است و علامه ٔ زمان خود است و علم حدیث ، باو غضارت و بهجت و نظارت یافت و او مردی مهیب و وقور و نبیل و خطیر و ثقه وصدوق بود. و در تصنیف و گفتار و جمع خود دقیق و حجت است . نقل و خط او نیکو است و در خط شکل و ضبط را بسیار مراعات میکند و مردی حدیث خوان و فصیح است و در خلق و خلق درجه و رتبت عالی دارد. و معرفت علم حدیث وحفظ آن بوی منتهی شده است و حفاظ باو ختم شده اند و این مرد سماع را، به سال 403 هَ . ق . در یازده سالگی آغاز کرد. و نیز گوید که از بعض مشایخ خود شنودم که یکی از اکابر به جامع دمشق یا صور، درآمد و حلقه ٔ درسی عظیم دید و مدرس آن جمع خطیب بود و از او حدیث می شنیدند. آن بزرگ ، تا پیش خطیب بالا رفت و چنین مینمود که از انبوهی مردم بشگفت اندر است . خطیب او را گفت نشستن در گوشه ٔ جامع منصور با تنی چند مرا دوستر آید از این انبوهی . و نیز گوید بمرو از ابوالفتح مسعودبن محمدبن احمد ابی نصر خطیب شنیدم که او از عمر نسوی معروف به ابن لیلی روایت میکرد که در جامع صور نزدخطیب بودم یکی از علویان درآمد، و دیناری چند در آستین داشت و خطیب را گفت فلان ، و نام یکی از محتشمان برد، ترا سلام رساند و گوید این را در بعض مهمات خود بکار بر. خطیب گفت مرا حاجتی بدان نباشد و روی در هم کشید. علوی گفت آن را در کار بعض از یاران خود کن خطیب گفت او را بگوی که خود در کار هر کس که خواهد کند. علوی گفت چنین مینماید که آن را اندک پنداری و دینارها بر زمین ریخت و گفت این سیصد دینار است و خطیب بر پای خاست گونه سرخ کرد و سجاده خود بگرفت و دینارها از آن بیفشاند و از مسجد بیرون شد. فضل بن لیلی گوید عزت خروج خطیب و ذلت آن علوی را، که نشسته و دینارها را از زمین و خلال حصیرها برمیچید، هرگز فراموش نکنم . و نیز، باسنادی از خطیب روایت کنند که گفت : به بیست سالگی روایت حدیث میکردم . و شیخ ما ابوالقاسم ازهری ببصره از من چیزها فرا گرفت وآنها را در تصانیف خود درآورد و این به سال 412 (هَ . ق ). بود. و نیزروایت کند که ابوالفضل ناصر سلامی گفت ابوبکر خطیب از صاحبان مروت بود و نیز گوید ابوزکریا یحیی ابن علی خطیب لغوی مرا روایت کرد که به سال 456 به دمشق شدم و امام ابوبکر حافظ بدآنجا بود و درس او حلقه ای بزرگ بود که بامداد هر روز گرد می آمدند و او برای آنان میخواند و من کتابهای ادبی مسموعه ٔ او را بر وی میخواندم و هر گاه در کتابی ، چیزی پیش می آمد که اصلاح میخواست اصلاح میکرد و میگفت : تو از من روایت خواهی و من از تو درایت طلبم و گوید: در مناره ٔ جامع سکنی داشتم نیمروزی ابوبکر نزد من آمد و گفت دوست داشتم ترا در منزل تو بینم پس بنشست و ساعتی سخن گفتیم سپس کاغذی بیرون کرد در آن چیزی پیچیده ، و مرا گفت هدیه مستحب است و از تو خواهم تا بدین قلم خری و برخاست و بشدو من کاغذ بگشودم در آن پنج دینار صحیح مصری بود. کرتی دیگر نیز نزد من آمد و هم باندازه ٔ بار پیشین یابیشتر، مرا نقدی بداد و گفت باین کاغذ بستان و نیز گوید هر گاه خطیب در جامع دمشق حدیث میخواند آواز اودر آخر جامع شنیده میشد و قرائت او معرب و صحیح بود. و ابوطاهر احمدبن محمدبن احمد السلفی حافظ اصفهانی در مدح مؤلفات خطیب گوید:
تصانیف ابن ثابت الخطیب
الذ من الصبی الغض الرطیب
تراها اذا حواها من رواها
ریاضاً ترکها رأس الذنوب
و یأخذ حسن ما قد صاغ منها
بقلب الحافظ الفطن الاریب
فأیة راحة و نعیم عیش
یوازی کتبه ام ای ّ طیب .
و محمدبن طاهر مقدسی گوید ابوالقاسم مکی بن عبدالسلام رمیلی را شنیدم که میگفت : سبب رفتن خطیب ازدمشق بصور این بود که پسری نیکوروی پیش وی آمدورفت داشت ، و مکی نام او را برده و من از ذکر آن خودداری می کنم . و مردم در این باب سخنها می گفتند، و امیر شهرمردی رافضی و متعصب بود. این قصه بدو رسید و آنرا وسیله ٔ حمله ٔ بخطیب قرار داد. و صاحب شرطه ٔ خود را امر کرد که شبانه او را بگیرد و بقتل رساند. و این صاحب شرطه از اهل سنت بود، در آن شب ، با جمعی از کسان خود قصد وی کرد، و مخالفت امیر نمیتوانست و او را گفت مرا بچنین و چنان فرمان داده اند، و ترا چاره ای نبینم جز این که از برابر خانه ٔ شریف ابن ابی الحسن علوی عبور کنیم و چون مقابل در رسی بدرون خانه شوی ، و خطیب چنان کرد و بدرون خانه ٔ شریف شد و صاحب شرطه نزد امیر رفت و صورت ماجری بگفت . امیر، کس پیش شریف فرستاد تا خطیب را بوی فرستد، شریف گفت امیر اعتقاد من در باب امثال او داند، اما کشتن وی مصلحت نباشد. این مرد در عراق ، مشهور است و هر گاه او را بکشی بکشتن او، در عراق ، جمعی از شیعه کشته شوند و مشاهد مقدسه خراب گردد. امیر گفت : پس چه مصلحت بینی . گفت چنان بینم که از این شهر بیرون رود. پس خطیب بصور رفت و مدتی در آنجا ببود تا این که به بغداد باز گشت و تا گاه مرگ در این شهر اقامت داشت . و نیز از شعر خطیب است :
قدشاب رأسی و قلبی مایغیره
کر الدهور عن الاسهاب فی الغزل
و کم زمانا طویلاً ظلت اعزله
فقال قولا صحیحاً صادق المثل
حکم الهوی یترک الالباب حائرة
و یورث الصب طول السقم و العلل
و حبک الشی ٔ یعمی عن مقابحه
و یمنع الاذن ان تصغی الی العذل
لا اسمعالعذل فی ترک الصبی ابدا
جهدی فماذاک من همی و لا شغلی
من ادعی الحب لم تظهر دلائله
فحبه کذب قول بلاعمل .
و نیز او راست :
تغیب الخلق عن عینی سوی قمر
حسبی من الخلق طراً ذلک القمر
محله فی فؤادی قدتملکه
و حاز روحی و مالی عنه مصطبر
فالشمس اقرب منه فی تناولها
و غایة الحظ منها للوری النظر
اردت تقبیله یوما مخالسة
فصار من خاطری فی خده اثر
و کم حلیما رآه ظنه ملکا
و راجع الفکر فیه انه بشر.
عبدالخالق بن یوسف گوید که شیخ ابوالعز احمدبن عبداﷲبن کادش مرا این شعرها از خطیب انشاد کرد و گفت درباره ٔ منصوربن النفور است :
الشمس تشبهه و البدر یحکیه
و الدر یضحک و المرجان من فیه
و من سری و ظلام اللیل معتکر
فوجهه عن ضیاء البدر یغنیه
روی له الحسن حتی حاز احسنه
لنفسه و بقی للخلق باقیه
فالعقل یعجز عن تحدید غایته
و الوحی یقصر عن فحوی معانیه
یدعو القلوب فتأتیه مسارعة
مطیعة الامر منه لیس تعصیه
سألته زورة یوماً فاعجزنی
واظهر الغضب المقرون بالتیه
و قال لی دون ما تبغی و تطلبه
تناول الفلک الاعلی و مافیه
رضیت یا معشر العشاق منه بان
اصبحت تعلم انی من محبیه
و ان یکون فؤادی فی یدیه لکی
یمیته بالهوی منه و یحییه
و نیز او راست :
بنفسی عاتب فی کل حال
و ما لمحبه ذنب جناه
حفظت عهوده و رعیت منه
ذماما مثله لی من رعاه
جری لی خاطر یهوی سواه
و لو تلفی رضاه لهان عندی
خروج الروح فی طلبی رضاه .
و نیز او راست :
خمار الهوی یر بی علی نشوة الخمر
و ذوالحزم فیه لیس یصحو من السکر
و للحب فی الاحشاء حراقله
وابرده یوفی علی لهب الجمر
اخبر کم یا ایهاالناس اننی
علیم باحوال المحبین ذوخبر
سبیل الهوی سهل یسیر سلو که
ولکنه یفضی الی مسلک وعر
و یجمع اوصاف الهوی و نعوته
لحرفین سعد الوصل اوشقوة الهجر.
و نیز او راست :
الی اﷲ اشکو من زمانی حوادثا
رمت بسهام البین فی غرض الوصل
اصابت بها قلبی و لم اقض منیتی
و لو قتلتنی کان اجمل بالفعل
متی تتمایل بین قتل و فرقة
تجد فرقة الاحباب شراً من القتل .
خطیب گوید: ابوبکر برقانی نامه ای با من ، به حافظ ابونعیم اصفهانی فرستاد و در قسمتی از آن چنین آورد: و قد نفذ الی ماعندک عمداً متعمداً اخونا ابوبکر احمدبن علی بن ثابت ایده اﷲ و سلمه لیقتبس من علومک و یستفید من حدیثک و هو بحمداﷲ ممن له فی هذا الشأن سابقة حسنةو قدم ثابت و فهم به حسن و قدر حل فیه و فی طلبه و حصل له منه مالم یحصل لکثیر من امثاله الطالبین له وسیظهر لک منه عند الاجتماع من ذلک مع التورع و التحفظ و صحة التحصیل ما یحسن لدیک موقعه و یجمل عندک منزلته و انا ارجو اذا صحت منه لدیک هذه الصفة ان یلین له جانبک و ان تتوفر له و تحتمل منه ما عساه یورده من تثقیل فی الاستکثار او زیادة فی الاصطبار فقدیما حمل السلف عن الخلف ما ربما ثقل و توفروا علی المستحق منهم بالتخصیص و التقدیم و التفضیل مالم ینله الکل منهم .
و رئیس ابوالخطاب بن الجراح در مدح خطیب گوید:
فان الخطیب الوری صدقا و معرفة
واعجز الناس فی تصنیفه الکتبا
حمی الشریعة من غاو یدنّسها
بوضعه و نفی التدلیس و الکذبا
جلا محاسن بغداد فاودعها
تاریخه مخلص اﷲ محتسبا
و قام فی الناس بالقسطاس منزویا
عن الهوی و ازال الشک و الریبا
سقی ثراک ابی بکر علی ظماء
جون رکام یسح الواکف السربا
و نلت فوزاً و رضواناً و مغفرةً
اذا تحقق وعد اﷲ و اقتربا
یا احمدبن علی طبت مضطجعا
و باء شانیک بالاوزار محتقبا.
ابوالقاسم گوید: ابومحمدبن الاکفانی بنقل از ابوالقاسم مکی بن عبدالسلام مقدسی مرا روایت کرد که در نیمه ٔ رمضان شیخ ابوبکر خطیب ، در بغداد، بیمار شد و تا غره ٔ ذی الحجه بیماری وی سخت شد و از او ناامید شدند و وصیت کرد و کتابهای خود را بتولیت ابن خیرون وقف کرد و هر آنچه داشت در راههای خیر صرف کرد و میان علما و محدثین بخش فرمود. و تخت وی را از حجره ای که از سمت نهر معلی بمدرسه ٔ نظامیه می پیوست بیرون بردند، و فقها و مردم بسیاری بر جنازه ٔ او تشییع کردند و از روی جسر عبور دادند و بجامع منصور آوردند. در پیش جنازه گروهی فریاد میکردند، این است کسی که از پیغمبر دفاع کرد. این است کسی که دروغ را از رسول نفی کرد. این است کسی که حدیث رسول را حفظ کرد. و جنازه از محله ٔ کرخ نقل شد و خلق عظیمی با آن بودند. رجوع بمعجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 صص 261 - 266 شود. و در نامه ٔ دانشوران آمده است :صاحب تاریخ بغداد از علماء متبحرین و حفاظ محدثین است در نقل اخبار و روایت آثار و ضبط احادیث اعجوبه ٔ عصر و اطروفه ٔ روزگار بود و در معرفت رجال و انتقاد اسناد و حفظ اصول از جمله ٔ فحول بشمار میرفت . از صدق لسان و سعه ٔ خلق و نبالت شأن نصیبی کامل داشت چنانکه ابن سمعانی وی را بدین معانی وصف نموده گوید: ابوبکر الخطیب فی درجة القدماء من الحفاظ و الائمة الکبار و کان علامة هذا العصر اکتسی به هذا الشأن غضارة وبهجة و نضارة و کان مهیباً وقوراً نبیلا ثقة صدوقا متحریا حجة فیما یصنفه و یقوله و ینقله و یجمعه حسن النقل والخط کثیرالضبط قاریا للحدیث فصیحا و کان فی درجة الکمال المرتبة العلیا خلقاً و هیئة و منظراً انتهی الیه معرفةالحدیث و حفظه و ختم به الحفاظ. یعنی ابوبکر خطیب در وفور محفوظات و کثرت روایات بدرجه ٔ قدمای حفاظ منتهی گشت و درفن حدیث علامه ٔ عهد خویش گردید. بوستان سنن رسول (ص ) را بوجود وی خضرتی تازه و طراوتی بی اندازه حاصل آمد بنظاره ٔ آن عالم جلیل هیبتی عظیم در دل پدید می گشت . در رفتار بسی بوقار میرفت و در قدر بسی خطیر میزیست و در مراتب وثاقت و راستگوئی و مقامات تحقیق و صوابجوئی چندان مسلم بود که بقول و نقل و تصنیف او بی تأمل احتجاج می جستند محدثی خوش نقل و زیباخط و نیکوضبط بود عبارات روایات بلسانی فصیح قرائت میکرد و در طیب معاشرت و حسن هیئت و یمن منظر بهری تمام داشت . علم حدیث بوی منتهی گشت و سلسله ٔ حفاظ بدو ختم شد ولادتش در یوم پنجشنبه بیست و چهارم جمادی الثانیه از سال سیصد و نود و دو هجری اتفاق افتاد و در دارالسلام بغداد نشو و نمایافت چون مراحل طفولیت و صبی بپای بطالت و لعب درنوردید و بسر منزل تمیز و رشد قدم نهاد در مکتب آداب درآمد و بتعلم قرآن مجید شروع نمود در زمانی اندک این مرحله را که در مسافت کمالات اول منزل است با وجوه قراآت طی کرد و از پی تحصیل قوانین اعراب و اشتقاق دامن عزیمت برزد و درحوزه ٔ شیخ ابواسحاق ابراهیم بن عقیل بن خنیس بن محمد القرشی که وی را مکبّر نحوی گفتندی درآمد و اساس عربیت بنزد او محکم ساخت و قواعد اصول فقه در خدمت قاضی ابوالطیب طبری و شیخ ابوالحسین محاملی و جمعی دیگر استوار نمود و در سنه ٔ چهار صد و سه که از مدت عمرش یازده سال بیش نگذشته بود باکتساب فن حدیث و خبر و اقتباس انوار سنت و اثر همت گماشت حلاوت آن صناعت شریف چنان با مذاق طبعش موافق آمد که در تحصیل آن لذت هر آسایش از یاد ببرد و تمام وقت خود در استملاء احادیث و آثار و حفظ اسانید و متون مستغرق ساخت چنانکه اگر برای انجام حاجتی و اصلاح امری از مجلس علم بیرون شدی از کثرت شوق و فرط ولع جزوی از احادیث با خود حمل داده در اثناء طریق بمطالعت و حفظ آن اشتغال نمودی شیخ جمال الدین ابوالفرج بن جوزی در کتاب منتظم گوید پس از آنکه ابوبکر خطیب مدتی از حفاظ و محدثین بغداد فنون آثار و انواع سنن فرا گرفت و از فوائد و افاضات علماء دارالخلافه مستغنی گشت برای تکمیل مقصود از بغداد مسافرت نمود و در هر دیار محدثی نشان جست در عزم حضورش درنگ نیاورد و در هر شهر نام شیخی شنید بمدرس افادتش تند بشتافت و مدتی در بصره بسر برد و روزگاری در نیشابور مقام گزید و چندی در اصفهان توقف نمود تااز طرق اجازات مشایخ و سلسله ٔ اسانید اساتید قواعد روایات خود سخت محکم ساخت آنگاه به بغداد معاودت کردو با دوستان دیرین تأکید مودت و تجدید عهد نمود و با اقارب و خویشاوندان وظائف صله ٔ ارحام انجام داد ودیگر باره بار ارتحال بربست و براحله ٔ سفر برنشست وراه شامات پیش گرفت زمانی در قصبه ٔ دمشق و اوانی دربلده ٔ صور مقیم گشت . از عمر نسوی نقل است که گفت درجامع صور بنزدیک ابوبکر خطیب حاضر بودم مردی علوی بر او داخل شد که مقداری از دینار در آستین جامه ٔ خودفراهم داشت و گفت یا ابوبکر فلان مرد محتشم از اعیان بلد تو را سلام رساند و گوید که این وجه محقر در اصلاح پریشانی خویش مصروف دار. ابوبکر گفت مرا با این دنانیر حاجت نیست . علوی گفت شاید این مال قلیل پنداشتی آنگاه برخاسته آستین بجانب سجاده ٔ ابوبکر بیفشاند ودینارها در سجاده ٔ وی بریخت و گفت این سیصد دینار است بردار و در مهمات خود بکار بر. ابوبکر از مشاهدت آن عمل سخت برآشفت و از شدت غضب آثار حمرت بر گونه اش نمودار شد و از جای برجسته گوشه ٔ سجاده بگرفت و حرکت داد تمام آن سیصد دینار پراکنده ساخت و از مسجد بیرون شتافت . نسوی گوید علوی را از این حال انفعال بهم رسید دانه های دنانیر از شکافهای حصیر برچید و مراجعت کرد. آنروز در ابوبکر چنان استغناء طبع و عزت نفسی مشاهدت کردم که تا حال در احدی نیافته ام و در مرد علوی باندازه ای خذلان و خجلت نگریستم که تا کنون در هیچکس ندیده ام . مع القصه ابوبکر در مدت اقامت صور گاه گاه بزیارت بیت المقدس میرفت و بر وظائف عبادات و آداب ادعیه قیام مینمود و پس از انجام اعمال ببلده ٔ صور معاودت میجست زمانی که در آن ملکت توقف میداشت قافله ٔ حاج بدانجا عبور نمود ابوبکر را هوای زیارت بیت اﷲ در سر افتاده احرام حرم بربست و بسعادت آن موهبت عظمی مرزوق گشت چون از تکالیف مقرر و مناسک معهود فراغت یافت روزی بکنار چاه زمزم گذر کرد و از حدیث مبارک نبوی بیاد آورد ماء زمزم لما شرب له یعنی آب زمزم برای هر حاجتی است که بنیت آن آشامیده گردد پس یک دو کف از آن آب بیاشامید و سه حاجت از درگاه رب العزة مسئلت نمود نخست آنکه تاریخ بغداد جمع کرده آن را در دارالسلام رواج دهد دوم آنکه در جامع منصور املاء احادیث کند و درس اخبار گوید سیم آنکه پس از وفات در تربت بشر حافی مدفون گردد و سعادت جوار آن مزار وی را مرزوق افتد قضا را هر یک از این سه حاجت به اجابت مقرون گشت چنانکه بهر یک در مقام خود اشارت رود در آن سال ابوعبداﷲ محمدبن سلامه ٔ محدث بزیارت آمده بود ابوبکراز آن خبر آگاه شده وجود آن استاد مغتنم شمرد و بحضورش فائز گشته خواستار املاء حدیث شد ابوعبداﷲ برخی از اخبار شرع و آثار رسول (ص ) برای او قرائت کرد و درروایت آنها وی را اجازت بخشید هم در مکه ٔ معظمه بر ام الکرام کریمه بنت احمدبن محمدبن ابی حاتم مروزی که مجاورت حریم الهی اختیار نموده بود صحیح محمدبن اسماعیل بخاری قرائت کرد چون مراتب تحصیل تکمیل نمود بموطن مألوف که دارالخلافه ٔ بغداد بود مراجعت کرد و در آن وقت خاطرش از علم حدیث موج میزد و در میان جماعت محدثین کس هماورد او نمیشد چنانکه از ابن ماکولا منقول است که بغدادیین را پس از دارقطنی مانند ابوبکر خطیب محدثی نیامد از قبیل ابن ماکولا بسیاری از علمای جمهور ابوبکر را مدح کرده اند ولی از محدثین و فقهاء خاصه و از برخی از مورخین عامه در حق او کلمات قدح و تعریض بنظر رسیده چنانکه سیدنا رضی الدین محمدبن طاوس که از موثقین امامیه است گفته ابوبکر خطیب از موالات اولاد و رسول (ص ) هیچ نصیب نداشت بلکه بغض و عداوت اولی القربی در خاطرش نهفته بود. و جمال الدین ابوالفرج بن جوزی در تاریخ منتظم گوید ابوبکر در بدایت حال طریقه ٔ احمدبن حنبل اختیار کرد ولی از آنجایی که به ارباب بدعت میلی در باطن بظهور میرسانید و از اصحاب ما صدمات بسیار و زحمات فراوان میدید روی عقیدت از آن طریقت بتافت و مذهب شافعیه گرفت و در طی تصانیف خوددر حق حنبلیان داد تعصب داد و شعار انصاف از دست بگذاشت چنانکه در ترجمه ٔ احمدبن حنبل ویرا بسیدالمحدثین وصف کرده ولی از محمدبن ادریس شافعی به تاج الفقهاءعبارت آورده درباره ٔ احمد از القاب فقهیه هیچ یاد ننموده و هر یک از مشاهیر اصحاب و معارف اتباع ویرا مانند مهنابن یحیی و ابوالحسن تمیمی و ابوعبداﷲبن بطه و ابوعلی بن المذاهب بموجبات طعن و تشنیعی متهم ساخته همانا او را دو عیب بود فاحش که هر دو از اهل علم و رواة حدیث بس ناپسند است یکی آنکه بر عادت عوام محدثین در جرح و تعدیل رجال بتقریبات موهون و اعتبارات ضعیف تمسک جستی و دیگر آنکه رونق بازار احمدبن حنبل و رواج مذهب او زیاده مکروه داشتی و در جرح عدول اصحاب و قدح ثقات تلامیذ وی از حد اعتدال تعدی نمودی . از اسماعیل بن ابوالفضل قومسی که محدثی صدوق و ثقة بودشنیدم که گفتی در سلسله ٔ حفاظ حدیث من سه کس را زیاده دشمن دارم که مردمی بس شدیدالتعصب و قلیل الانصاف بودند یکی ابوعبداﷲ الحاکم و دیگر ابونعیم اصفهانی و سیمین ابوبکر خطیب است حقا اسماعیل در این سخن حق بصیرت ادا نموده چه ابوعبداﷲ الحاکم مردی شیعی ظاهرالتشیع بود و ابونعیم و ابوبکر متکلمین و اشاعره را همی مبغوض داشتندی . -انتهی . خطیب در زمان اقامت دارالخلافه کتاب تاریخ بغداد که تصنیفی است نامدار در ده مجلد بپرداخت آنگاه لاَّلی آبدار آن صدف گرانبار در طبق افادت نهاده بمسامع ساکنان آن ملک تقدیم نمود تا آنکه جمیع مطویات آن مجموع سودمند مانند مرویات آن محدث بیمانند در آن بلد انتشار یافت و آنچه مأمول دیرین و آرزوی قدیم وی بود از رواج و اشتهار آن کتاب بحصول پیوست . آن تاریخ مشتمل است بر ترجمه ٔ احوال علماء بغداد تمام طبقات فقها و سلسله ٔ رجال حدیث و خداوندان فنون ادب و ارباب انواع کمال که در آن خاک نمایش یافته اند و یا از مردم دیگر بلاد در آنجا بخاک رفته اند نام و نسب و نوادر و کتب و اساتید و تلامیذ جمیع را من زمان بدوالاسلام الی اوان ختم آن کتاب بسلک بیان کشیده آن تصنیف بدیع چنان در قلوب افاضل مکانت قبول یافت که مانند ابوسعید سمعانی و محب الدین بن نجار و دیگران بر آن ذیلها نگاشتند و مجلدات افزودند و تراجم علماء دیگر سنوات بر اسلوب خطیب ترتیب داده بدان تاریخ ملحق ساختند. یاقوت حموی گوید وقتی خطیب را جزوی از مسموعات و مرویات القائم بامراﷲ عباسی که خلیفه ٔ عهد بود بدست افتاد پس از مطالعت آن را برداشته بدرب خلافت شتافت و دخول بار خواست و گفت در حضرت خلیفه معروض آرید که ابوبکر بآستان معلی حاضر آمده خواهد تا جزوی از علم حدیث بر امیرالمؤمنین قرائت کند چون این بسمع قائم رسید گفت ابوبکر در نقل حدیث و روایت اخبار الیوم در عراق و شام بلکه تمامت بلاد اسلام نظیر ندارد هرگز وی را بسماع مفردات و قرائت مسموعات من حاجت نیست همانا حاجتی دارد جداگانه که بیرون این گونه اندیشه ها است بگوئید خلیفه ترا پیغام رساند و گوید آنچه در مکنون سینه مستور نموده مکشوف دارد که مأمولست بی توسط وسائل قرین قبول است ابوبکر همین که این سخن شنید گفت آری مرا از ترتیب این مقدمات نتیجه ٔ دیگر منظور بود عمری دراز در اکتساب فنون احادیث به سر برده ام و از آن صناعت شریف بسی قوائد غیر معدود و شوارد غیر مجموع از السنه ٔ مشایخ وافواه اساتید فراهم نموده ام از تربیت نظر و توجه خاطر امیرالمؤمنین استمداد می کنم تا این همه رنج بیهوده نگذارد و در ترویج و تأئید من عنایتی مبذول دارد و رخصت دهد که در جامع منصور مجلس علمی منعقد سازم و بنشر اخبار بپردازم چون مراتب بموقف عرض برداشتند مسئول آن محدث بیعدیل بعز اجابت مقرون افتاد پس ابوبکر در آن جامع عظیم محفل علم بیاراست و بساط تدریس بگسترد و منبر افادت بنهاد و بر عرشه ٔ افاضت قرار گرفت هم استجابت این حاجت که یکی از مأمولات سه گانه ٔ او بود بظهور رسید. ابوبکر در دارالخلافه منصب خطابت یافت در اعیاد و جمعات قرائت خطب بر عهده ٔ او حوالت رفت گویند تفویض این منصب را سبب آن شد که او را با وزیر رئیس الرؤسا علی بن حسین بن محمد که به ابن مسلمه معروف است ابواب مخالطت مفتوح گشت و در حضرت رئیس الرؤسا مکانت و تقربی تمام یافت و چندان محل اعتماد و وثوق آمد که وزیر بر وعاظ و قصاصین مقرر داشت که احادیث نبویه را بر نظر ابوبکر عرضه دارند هر حدیث که او اسناد روایتش تصحیح نماید بر ملا حکایت کنند و آنچه را مردود و مجروح شمارد از نقل و قصه ٔ آن خاموش نشینند اتفاق را در آن ایام مردی از یهود بحضور وزیر درآمد و مکتوبی ابرازنمود که در خصوص اسقاط جزیه از جهودان خیبر شرحی ازحضرت رسول و صنادید اصحاب در آن مسطور بود و دعوی نمود که این عهدی است از رسول اﷲ که پس از انجام غزوه ٔ خیبر بر ساکنان آن قلاع و یهودان آن حصون رحمت آورده و ایشان را بدین موهبت خاص امتیاز بخشیده و از مقربان بارگاه رسالت و حاضران رکاب همایون جمعی را بدین معنی گواه گرفته که هریک شهادت خویش بدست خود ثبت نموده اند و خاتم نهاده اند اینک این ارقام عالیه از رشحات اقلام علی بن ابیطالب است و این خطوط دیگر از دیگریاران رسول (ص ) باشد وزیر از شنیدن آن دعوی و دیدن آن وثیقه عظیم در حیرت شد و حل آن عقده بر رای ابوبکر باز گذارد و در اعتبار ورقه و صحت واقعه از او استفتاء کرد ابوبکر لختی در خطوط و خواتم آن مکتوب غور نمود و زمانی در فکر و تأمل فروشد آنگاه سر برداشت و گفت روزگار اقبال رئیس الرؤسا مستدام باد این مرد بدگوهر در جعل این قرطاس طریق تدلیس و التباس پیموده بر رسول و اصحاب از در تزویر و مکر بهتان آورده از همین شهود که نام گرامیشان در این مکتوب ثبت افتاده دو گواه عادل بر وضع و جعل آن شهادت دهند نخست معاویةبن ابی سفیان و دیگر سعدبن معاذ اما شهادت معاویه از آن راه است که غزای خیبر در سال هفتم هجرت واقع شدو او در تاریخ آن جهاد هنوز بر آئین شرک باقی بود ودر عام فتح مکه که سال هشتم هجری است بسعادت اسلام فائز گشت و اما شهادت سعد از آن روی باشد که او در ایام احزاب که آن را غزوةالخندق گویند وفات یافت و آنواقعه در سال پنجم هجری اتفاق افتاد پس در سال فتح خیبر این دو کس هیچ یک ملازم موکب نبوی نبودند و اینک نام هر دو در سلک شهود این ورقه منظوم است . وزیر همین که این تقریر بشنید خاطر گرفته اش مانند غنچه بشکفت و گفت آفرینها بر تو باد ای ابوبکر و علیک عین اﷲ مرا ازین هم ّ ناگهانی خلاص دادی و حیلت این مخذول بدنهاد از من کفایت کردی . رئیس الرؤسا از آن پس بر مراتب قرب و مقامات انس وی بیفزود تا رفته رفته منشور خطابت دارالسلام به نام او صادر نموده و از اینجا بلقب خطیبی اشتهار یافت . آورده اند که او از مستفیدین و شاگردان خویش زیاده رعایت میکرد و هر یک را مدد معاش و تدارکات تحصیل در خفا میرسانید. از ابوزکریا لغوی تبریزی نقل است که در زمان انتشار فضل و اشتهار علم ابوبکر بدارالسلام داخل شدم و بمدرس وی درآمدم چون حضور آن مجلس را باندیشه ٔ تکمیل و رأی استفادت که مرا درخاطر بود موافق یافتم دامن خطیب از دست نگذاشتم و از مدرسش پا نکشیدم هر بامداد در جمع گروهی از ارباب اشتغال و طالبان کمال ملازم باب و مجاور بیت او شدم واز تربیت وی بهره ها یافتم و نکته ها اندوختم . مرا بدانوقت در مناره ٔ جامع بغداد منزل بود روزی در گوشه ٔ وثاق خود خزیده بودم و روی مطالعت بر کتاب داشتم که ناگاه دیدم حضرت استاد بمنزل من قدم نهاد برجستم و تکریم کردم و شرط پذیرائی بجای آوردم همین که قرار گرفت گفت من زیارت ترا همواره مشتاق بودم و بر ملاقاتت پیوسته عزیمت میگماشتم ولی انواع عوائق پیش می آمد و از این فیض واپس میماندم آنگاه از هر جا سخن راندیم تا رشته ٔ کلام بدین مقام کشید که خطیب گفت تحفه ٔ برادران و هدیه ٔ دوستان در لسان شارع مقدس بسی ممدوح و مندوب آمده روایات نبویه و کلمات حکیمانه در آن باب بر سبیل تواتر و استفاضت وارد شده من امتثال آن احادیث و آثار را قلیل تحفه ای برای تو هدیه آورده ام تا آن را در بهای قلم مصروف داری این بگفت و کاغذی پیچیده بنزدیک من نهاد و از مجلس بیرون شد چون کاغذ بگشودم پانصد درهم در میان آن موجود یافتم . ابوزکریا گوید هم ابوبکر وقتی بر سیاق سابق بوثاق من درآمد و بگاه خروج دنانیر چند معادل آن دراهم بر بساط من نهاد گفت بدین وجه محقر کاغذی برای ثبت احادیث و ضبط اخبار فراهم کن خطیب را از صناعت نظم و استقامت طبع نصیبی وافر بود و در ترکیب الفاظ و تلفیق معانی قدرتی کامل داشت . این اشعار نغز و ابیات عذب از نتایج خاطر اوست :
لعمرک ما شجانی رسم دار
وقفت به ولاذکر المغانی
و لا اثر الخیام اراق دمعی
لاجل تذکری عهد الغوانی
و لا ملک الهوی یوماً قیادی
و لا عاصیته فثنی عنانی
عرفت فعاله بذوی التصابی
و ما یلقون من ذل الهوان
فلم اطمعه فی ّ فکم قتیل
له فی الناس ما یحصی وعان
طلبت اخا صحیح الود محضاً
سلیم العیب مأمون اللسان
فلم اعرف من الاخوان الا
نفاقاً فی التباعد و التدانی
و عالم دهرنا لاخیر فیه
یری صوراً تروق بلا معان
و وصف جمیعهم هذا فما ان
اقول سوی فلان او فلان .
یعنی بجان تو سوگند که من تاکنون دل بدام عشق نیفکنده ام و ازدیدن آثار دیاری و یاد آوردن کوی یاری اندوهگین نگشته ام و بیاد روزگار وصالی برنشانه ٔ خیام دوستی نگریسته ام و هیچگاه فرمانگذار ملک عشق زمام اختیار مرا مالک نیامد و هر دم از راه عصیان با من درانداخت عنان ثبات خاطرم تافتن نتوانست چون کردار و رفتار آن ورطه ٔ شیفتگی نگریستم و از آن جماعت بر کشتگان بسیار و خستگان بیشمار گذر کردم اندیشه ٔ هوا بخویشتن راه ندادم و عشق را طمع از خود بریدم و در میان طبقات مردمان دوستی خالص طلب کردم که او را محبتی از نقش دواعی وعیوب پیراسته و لسانی بطراز امانت و صدق آراسته باشد بسیار جستم و کم یافتم چه هر کس دعوی اخوت نمود همین که با دیده ٔ اعتبار درو تأمل کردم در دور و نزدیکش منافق یافتم علماء عصر و پیشوایان مردم را بچشم حقیقت نگریستم نشان خوبی و روزبهی در هیچکدام ندیدم هر یک صورتی بدون معنی و ظاهری بر خلاف باطن بنظر رسیدند جمله را بدین منوال وصف حال کنم و بر هیچیک ابقا نیارم و کسی راشایسته ٔ استثنا ندانم . هم از اشعار اوست که در انقلابات دهر و تلونات زمانه گفته :
لاتغبطن اخا الدنیا و زخرفها
و لا للذة وقت عجلت فرحاً
فالدهر اسرع شی ٔ فی تقلبه
و فعله بین للخلق قد وضحا
کم شارب عسلا فیه منیته
و کم مقلّد سیف من به ذبحا.
یعنی زینهار بر اهل دنیا و خداوندان ثروت بدین زینت عاریت و زخارف چند روز غبطه میاور و باین لذت اندک و سرور عاجل رشک مبر که گردون را شعبده های گوناگون و نیرنگهای رنگارنگ بسیار است و تقلبات سرای سپنجی در دیده ٔ ارباب نظر پوشیده و مستور نیست چه بسیار کس را شربت انگبینی نوشانید که زهر هلاکش در اوآمیخته بوده و چه بسیار بهادران را علاقه ٔ شمشیری حمایل ساخت که هم سرش بدان بریده گشت .
مع الجمله زمانی که نیران فتنه ٔ ابوالحارث بساسیری در دارالسلام بغدادآغاز اشتعال و اشتداد نهاد ابوبکر خطیب از دود آن آتش جهانسوز در بغداد زیستن نتوانست و خود را برأی العین اسیر دست هلاک نگریست لاجرم آهنگ فرار اختیار نمودو از دیار کهن و موطن دیرین دست بکشید و پای در بیغوله ٔ گمنامی نهاده خود را در زوایا و خفایای دیگر بلاد متواری ساخت و از آن گیرودار و سیاسات ناهنجار که بسیاری علماء و همکیشان او بدانها گرفتار گشتند نجات یافت توضیح این اجمال را رمزی از آن آشوب عظیم که از اعاجیب وقایع روزگار است شرح دهیم و خلاصه ٔ آن واقعه را بین الاختصار و الاطناب ضمیمت این کتاب متسطاب داریم که در تراجم دیگر علما نیز مانند شیخ ابوجعفر طوسی و ابوعبداﷲبن جلاب و قاضی القضات دامغانی و غیرهم از دانستن آن داستان گزیر نیست همانا ابوالحارث ارسلان بساسیری مملوک سوداگری بود از بازرگانان فسای فارس او را بهاءالدولةبن عضدالدوله ٔ دیلمی ابتیاع نموده ودر سلک غلامان زرخریدش منظوم داشت چون آثار بسالت و علائم جلادت از وجنات احوال او هویدا بود ملوک بنی بویه در تربیت و تکمیل وی هرگونه عنایت و اهتمام مبذو
ترجمه مقاله