ترجمه مقاله

احمقی

لغت‌نامه دهخدا

احمقی . [ اَ م َ ] (حامص ) حالت و کیفیت و چگونگی احمق . گولی :
هرکرا احمقی بود بتمام
خلق گویند مغز خر خورده ست
ور چنین است مجد قزوینی
مغز تنها نه ، مغز و سر خورده ست
در سرش مغز نیست پنداری
مغز او را خری دگر خورده ست .

کمال اسماعیل .


- احمقی نمودن ؛ تحمق . ارقاع . تملغ.
ترجمه مقاله