ترجمه مقاله

اخ

لغت‌نامه دهخدا

اخ . [ اَ ] (ع اِ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی . (قرآن 30/20 - 31). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری ... برسولی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ).
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ .

سوزنی .


تیغ جانخواه توعزرائیل را گوید بجنگ
کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.

سوزنی .


بسا اخ کز اخوت چون زند دم
دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف .

جامی .


گفت یا اخ ، تف باقبالت ، قوام آمدبفارس
مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت .

شوریده ٔ شیرازی .


شاه گفت ای همه از گفته ٔ من کرده تخلف
بتوباد ای اخ من تف .

؟


|| دوست . همنشین .ج ، اَخون ، اَخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوَة، اُخوة، اُخوّة، اُخوّ. || مثل . مشابه . مشاکل . مشارک در امری : هذاالثوب اخو ذاک . || ضدّ. مقابل : ترکته باخ الخیر؛ گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است . || خداوند :
من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم .

؟


ترجمه مقاله