ترجمه مقاله

ادرفن

لغت‌نامه دهخدا

ادرفن . [ اَ دَ ف َ ] (اِ) علتی است که در پوست بدن آدمی بهم میرسد و آنرا داد گویند و بعربی قوبا خوانند. (برهان قاطع). نام علتی است که سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد اندر تن ، دوم قوه ٔ طبیعت . و خلط بد نیز دو گونه است یکی خلطی بود تیز و رقیق یا خلطی بود غلیظ و سودائی که با خون آمیخته و قوت طبیعت اخلاط بد را از اندامهای شریف بازمیدارد و بظاهر پوست دفع می کند و آنرا بریون و اگریون نیز نامند و به تازی قوبا و بهندی داد گویند. (جهانگیری ). قوباء. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (منتهی الارب ). زرده . زرده زخم . حزازه . بریون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگریون . داد. (برهان ). سودا. گوارون . وِلین . اندوب . اندوج . جرب رطب . سودای رطب : قَلَه ؛ چرکی اندام و چرکین و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . فُوّه ؛ داروئی است روشن کننده ٔ پوست از هر گونه داغ مانند پیسی ابیض و ادرفن . قَرَه َ قَرهاً؛ داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . طُلی ؛ زخمی است مانند ادرفن . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله