ترجمه مقاله

ادریس

لغت‌نامه دهخدا

ادریس . [ اِ ](اِخ ) علوی بن عبداﷲبن حسن بن علی . او از احفاد حضرت امام حسن علیه السلام است . و در زمان منصور خلیفه ٔ عباسی با پنج برادر خویش به امر برادر بزرگ خود محمد درحجاز بر خلیفه قیام کرد و پس از منصور بار دیگر علم مخالفت برافراشت و برادر بزرگ ایشان محمد مقتول شد.ادریس بمصر رفت و از آنجا بمغرب شد و در 172هَ . ق .در قصبه ٔ «ولیلی » مردم را به بیعت خویش دعوت و تلمسان را تسخیر کرد و سپاهی مکمل ترتیب داد و از برابره ، آنان که هنوز قبول اسلام نکرده بودند خلقی کثیر را بدین اسلام آورد و هارون الرشید بیم آن داشت که در مغرب ادریس دولتی علوی تشکیل کند و میدانست که این کار با سوق جیش صورت نپذیرد از اینرو یکی از ممالیک آزادکرده ٔ مهدی را که موسوم بسلیمان بن حرز شمّاخ بود نزدوالی افریقیه ابراهیم بن اغلب فرستاد و او بدلالت ابن اغلب به ادریس تقرب جست و در سال 177 هَ . ق . همین سلیمان ادریس را بزهر بکشت و حکومت ادریس بیش از پنج سال و نیم نکشید لکن سلسله ای که او مؤسس آنان شد وبنام ادارسه مشهور شدند دویست سال دوام یافت . (قاموس الاعلام ترکی ). او شهر تدغه را مقر خویش قرار داد.
ترجمه مقاله