ترجمه مقاله

اذمام

لغت‌نامه دهخدا

اذمام . [ اِ ] (ع مص ) نکوهیده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار و مذموم یافتن : اذمام امری ؛ نکوهیده یافتن آن . اتیته فأذممته ؛ یعنی یافتم او را نکوهیده . || اذم به ؛ خوارمند نمود او را (صلته ُ بالباء)، یا بمعنی ترکه ُ مذموماً فی الناس ، باشد. || اذمام فلان ؛ کردن کاری و از آن سزاوار نکوهش شدن او. برای عملی درخور نکوهش شدن . کاری کردن که بدان بنکوهند. (تاج المصادر بیهقی ). || معیوب شدن . || اذم ّ له و علیه ؛ گرفت برای او زینهار. || اذمام کسی ؛ زنهار دادن . (تاج المصادر بیهقی ). امان دادن .زینهار دادن او را. رهانیدن او را. || بازپس ایستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || اذمام رکاب قوم ؛ مانده گردیدن شتران ایشان و سپس ماندن از شتران دیگر و همچنین است اذم ّ به بعیره . || اندک شدن آب چاه . (تاج المصادر بیهقی ).
ترجمه مقاله