ترجمه مقاله

ارزانی

لغت‌نامه دهخدا

ارزانی . [ اَ ](ص نسبی ) (در پهلوی : ارژانیک ) منسوب به ارزان . ارزنده . (رشیدی ) :
گه ِ رفتن صفاهان داد آنرا
که ارزانی است بختش صد جهان را.

(ویس و رامین ).


به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی .

انوری .


|| درخور. لایق . (بهار عجم ). سزاوار. مستحق . (بهار عجم ). ازدرِ : قصیر گفت بینی من ببُر وبر پشت من تازیانه زن و مرا با وی دست بازدار. عمروگفت من هرگز این نکنم و تو از من بچنین ارزانی نیستی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
گر ایدونکه هستم ز ارزانیان
مرا نام کن تاج و تخت کیان .

فردوسی .


اگرروزی ترا زشتی نمودم
بدان با مرگ ارزانی نبودم .

(ویس و رامین ).


بپیچ ای دل که ارزانی بدردی
به پیش آمد تراهر بد که کردی .

(ویس و رامین ).


بهر کاری تو ده فرمان ایشان
که ارزانی توئی بر داد فرمان .

(ویس و رامین ).


در ایران نیست جفتی با تو همسر
مگر ویرو که هستت خود برادر...
از آن خوشترنباشد روزگارم
که ارزانی به ارزانی سپارم .

(ویس و رامین ).


تو ارزانی نه ای اکنون بکویم
چگونه باشی ارزانی برویم .

(ویس و رامین ).


بنال ای دل که ارزانی بدینی
که هم در این جهان دوزخ ببینی .

(ویس و رامین ).


هیچ از آن فضل ندادند ترا بهره
بسزاوار ندیدندت و ارزانی .

ناصرخسرو.


چون درین نوبت رودکی بسمرقند رسید چهارصد شتر زیر بنه ٔ او بود و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود. (چهارمقاله ٔ عروضی ).
دو برادر با هم ارزانی که در قدر آمدند
آن وزارت را مآب و این امارت را مآل .

عبدالواسع جبلی .


انوری ای سخن تو بسخا ارزانی
گر بجانت بخرند اهل سخن ارزانی .

فتوحی .


به دلی صحبت تو نیست گران
چه حدیثی است بجان ارزانی ...
با فلک یار مشو در بد من
ای بهرنیکوئی ارزانی .

انوری .


جانی که مرا بی تو بمرگ ارزانیست
گر هست در این تنم ز بی فرمانیست .

تاج الدین باخرزی .


هست ارزانی بدان آن مهتر آزاده خلق
کز ثنای او زبان در کام ناساید مرا.

سوزنی .


رومه سوزی مژه بر می کنی از نادانی
ای بهر کندنی و سوختنی ارزانی .

سوزنی .


عیار دهر کم ارز است دیدم ز آتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی .

خاقانی .


جوع هر جلف گدا را چون دهند
چون علف کم نیست پیش او نهند
که بخور هم تو بدین ارزانئی
تو نه ای مرغاب مرغ نانئی .

مولوی .


ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا بجهان داشتن ارزانی نیست .

سعدی .


نیست کوری که بکوری خود ارزانی نیست . (اخلاق الاشراف عبید زاکانی ).
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی .

حافظ.


دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای بچنین لطف خدا، ارزانی .

حافظ.


در ازل هرکس بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.

حافظ.


|| درویش . (جهانگیری ) (برهان ). فقیر. (برهان ). مُستَحق ّ. شایسته ٔ صدقه و خیرات . بی نوا. نادار. مقابل نه ارزانی و ناارزانی :
به ارزانیان ونه ارزانیان
درم چون ببخشی ندارد زیان .

ابوشکور.


بدادن نبودی کسی را زیان
که گنجی رسیدی به ارزانیان .

فردوسی .


به ارزانیان بخش هرچت هواست
که گنج تو ارزانیان را سزاست .

فردوسی .


به ارزانیان ده همه هرچه هست
مبادا که آیدبما بر شکست .

فردوسی .


چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان .

فردوسی .


چو بخشی به ارزانیان بخش گنج
کسی را سپار این سرای سپنج .

فردوسی .


ببخش و به ارزانیان بخش چیز
که ایدر نمانی تو بسیار نیز.

فردوسی .


بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار.

فردوسی .


به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود.

فردوسی .


چنین داد پاسخ کز ارزانیان
مدارید باز ایچ سود و زیان .

فردوسی .


چنین گفت کان هم بفرمان ماست
به ارزانیان چیز بخشی سزاست .

فردوسی .


اگر بازگیرم [ خواسته را ] از ارزانیان
همه سود فرجام گردد زیان .

فردوسی .


بخرمن فروریخت مهراج زر
بخروار دیبا و درّ و گهر
سراسر به گرشاسب و ایرانیان
ببخشید و آنکس کز ارزانیان .

(گرشاسب نامه ).


|| صالح ،مقابل ناارزانی به معنی طالح . سزا، مقابل ناسزا. اهل : عبداﷲبن طاهر گفتی که علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد که علم خویشتن دارتر از آنست که با ناارزانیان قرار کند. (عبداﷲبن طاهر از زین الاخبار گردیزی ). || مسلّم . (برهان ) (بهار عجم ). قطعی . (شعوری ). برقرار. (بهارعجم ) :
شکر کن شکر خداوند جهان را که بُدست
بتو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم .

بوحنیفه ٔ اسکافی .


|| مناسب . || محترم . قابل احترام .
|| (حامص ) کم بهائی . کم قیمتی . رُخص . برخ . کوثة. اکوَر. هَجر. (منتهی الأرب ). مقابل گرانی . (جهانگیری ) (برهان ) :
بعهد جود او گوهر گرانی یافت تا حدّی
که درّ اشک عاشق هم فرامش کرد ارزانی .

طالب .


|| آسانی . سهولت :
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم بنگهبانی .

منوچهری .


|| فراخی . فراوانی : سال ارزانی . دغفل ؛ زندگانی فراخ با ارزانی . عام دغفق ؛ سال ارزانی و فراخ . هدن ؛ فراخی و ارزانی سال . فیح ؛ فراخی و ارزانی سال و بلاد. (منتهی الارب ). || افزونی . (غیاث اللغات ).
|| (اِ) پیشکش : ارزانی خودتان باشد؛ پیشکش خودتان باشد :
مدینه باد به اهل مدینه ارزانی (من از مدینه بخواهم شدن بآسانی ... از تعزیه ٔ وفات حضرت فاطمه علیها سلام ).
خاشاک به گاله ارزانی شنبه به یهود.
|| عطاء. رجوع به ارزانی داشتن در همین ماده شود.
- ارزانی داشتن ؛ بخشیدن :
پرستش همی کردمش این زمان
بسا شکر کردم ورا بیکران
که درج من از گوهر انباشته ست
بچون تو کس ارزانیم داشته ست .

فردوسی .


چون بازگردم بگویم تا فارس [ نیز بتو ] ارزانی دارد. (تاریخ سیستان ).
قاضی صاعد گفت : سلطان چندان عدل و نیکوکاری در این یک مجلس ارزانی داشت که هیچکس را جایگاه سخن نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). عبداﷲ [ ابن طاهر ] گفت [ بفضل وزیر ] همچنان است که میگوئید و من این صلت بزرگ را که ارزانی داشتی به دل و دیده پذیرفتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 32). [ حسن سلیمان ] گفت بنده و فرمان بردارم و مرا این محل نیست اما چون خداوند [ مسعود ] ارزانی داشت آنچه جهد آدمی است در خدمت بجای آرم . (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 22-23). همه ٔ بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت امیدهای بزرگ گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 29). رضا بقضا میدهد بر آنچه که این خلق را خدای بلندرتبه به او ارزانی داشته است . (؟) (تاریخ بیهقی ص 309). اورا عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت . (تاریخ بیهقی ص 346). سلطان را بسیار دعا گفت بدان نظر بزرگ که ارزانی داشت . (تاریخ بیهقی ص 370). بر خداوندان و پدران بیش از آن نباشد که بندگان و فرزندان خویش را نامهای نیکو و بسزا ارزانی دارند بدان وقت که ایشان در جهان پیدا آیند. (تاریخ بیهقی ص 126). ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 82). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی و مکاتیب پیوسته . (تاریخ بیهقی ص 73). او دیگر خواست و خدای عزّوجل دیگر، که اینک جایگاه و مملکت و خزاین و هرچه داشت بخداوند ارزانی داشت . (تاریخ بیهقی ص 26).امیر وی را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و بزبان نیکوئی گفت ...(تاریخ بیهقی ). خواجه ٔ بزرگ از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه باشد. (تاریخ بیهقی ). گفتند فرمانبرداریم بهرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ). اگر عفو ارزانی ندارد حصیری را مالش فرماید. (تاریخ بیهقی ). خداوند بنده را نیکوتر نامی ارزانی داشت و آن مسعود است . (تاریخ بیهقی ). نواختی تمام ارزانی داشتیم و حاجبی یافت . (تاریخ بیهقی ). یک تن از ما بدرگاه عالی خدمت میکند و دیگران به هر خدمتی که فرمان خداوند باشد قیام می کنند و در سایه ٔ بزرگ وی بیارامیم و ولایت نساو فراوه که سربیابان است بما ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی ).که آن رأی نیکو را که در باب ما دیده بود بگرداند و خلعت ولایت عهد را بدیگری ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ). و برادر ما را برکشید و براستای وی نیکوئیها فرمود و اصناف نعمت ارزانی داشت تا ما را دشوار آید... (تاریخ بیهقی ).
چه فرمان دهد دیگر از رزم سخت
کرا دارد ارزانی این تاج و تخت .

(گرشاسب نامه ).


چو از عالم زندگی رانیم
به پیراهنی دار ارزانیم .

شمسی (یوسف و زلیخا).


موسی احوال بگفت که مرا پیغمبری ارزانی داشته . (قصص الانبیاء ص 99).
این خانه ٔ پنج در بدین خوبی
بنگر که داشتست ارزانی .

ناصرخسرو.


و آفریدگارتبارک و تعالی هر جانوری را آن حاجت که بوده است ارزانی داشته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).اگر کسی درگذشتی و فرزندی داشتی ... نان پدر او را ارزانی داشتندی . (نوروزنامه ). و دیگر نان پاره ای که حشم را ارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و بوقت خویش بر عادت معهود سال و ماه بدو میرسانیدندی . (نوروزنامه ). پس هرچه پیغامبران و پادشاهان و کسانی که خدای تعالی ایشان را کرامت ارزانی داشت بدین زمین اندر، از فرزندان سام بن نوحند. (مجمل التواریخ ). و ما آن ولایت را بتو ارزانی داشتیم و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم .(تاریخ بخارای نرشخی ). ...که پیغامبر او را این شرف ارزانی داشت . (کلیله و دمنه ). یکی عزیزی که ایزد جل و علا بی کسبی ارزانی دارد. (کلیله و دمنه ). و انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی داراد. (کلیله و دمنه ).
ایزد تبارک و تعالی جمله را بیکدیگر ارزانی داراد و از یکدیگر بر خورداری دهاد. (چهارمقاله ). و خداوندزادگان را... بدو ارزانی دارد. (تاریخ طبرستان ). [ او را ] با دو سه هزار مرد که او داشت فرودآورد و همه را علوفه ارزانی داشت . (تاریخ طبرستان ). اصفهبد خانه ٔ پدر بدو ارزانی داشت . (تاریخ طبرستان ). یا رب چه دولت است آن نظرهاتا به که ارزانی داری . (کتاب المعارف ). هرون الرشید را چو ملک و دیار مصر مسلم شد گفتا... نبخشم این مملکت را الاّ بخسیس ترین بندگان و گویند سیاهی داشت نام او خضیب در غایت جهل ، ملک مصر به وی ارزانی داشت . (گلستان ). کودکی ببازی تیر بهر گوشه همی انداخت باد صباتیر او را بحلقه ٔ انگشتری بدر برد خاتم به وی ارزانی داشتند. (گلستان ). و جایگاه جدّ او که عمّش گرفته بود بدو ارزانی داشت . (جهانگشای جوینی ).
عشق را شکر کنم تا ابد و ممنونم
کز غم و درد جهانی بمن ارزانی داشت .

کلالی اصفهانی .


- || دستوری . اجازه . اذن دادن : و رسولی نامزد شود از درگاه عالی و منشور ولایت اگر رای عالی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 242).
- || پیشکش کردن . گذرانیدن هدیه را. تقدیم کردن :
آن همه باد و بارنامه و لاف
داشتم من بر آن کل ارزانی .

سوزنی .


- || عفو کردن . بخشودن . بخشیدن :
اگرچه من ز دردت دل فکارم
برین آهوت ارزانی ندارم .

(ویس و رامین ).


- ارزانی داشته ؛ موفق .
- ارزانی فرمودن ؛ بخشیدن . انعام کردن : گفت مرا به اراده ٔ خود طلب داشتی و ملک به من ارزانی فرمودی . (تاریخ سیستان ). گفتند همه ٔ قوم که خدای تعالی ترا این ثواب ارزانی فرمود. (قصص الانبیاء ص 203).و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ).
- ارزانی کردن ؛ بخشیدن . عفو کردن [ : پیرزن ] گفت پسری دارم به زندان اندر و به خونی متهم است و فردا قصاص خواهند کرد... گفت [ازهربن یحیی ] من فردا پسرت را رها کنم ان شاءالله .دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندر پیش امیر عمرو. وگفت آن مرد را به من ارزانی باید کرد. عمرو [ لیث ]گفت که این کار خصمان است . (تاریخ سیستان ).
- به ارزانی داشتن ؛ بخشیدن .انعام کردن : در این کتاب به جای مدح و ثناء این پادشاه اذکار انعامی خواهم کردن که باری تعالی و تقدّس در حق این پادشاه و پادشاهزاده فرموده است و به ارزانی داشته . (چهارمقاله ). و نوبتی دیگر امیرابوالفضل زیادی این مسجد جامع را تجدید عمارت به ارزانی داشت . (تاریخ بیهق ). وقتی ناگاه داعیه ای پدید آمدکه در احیاء علوم به مقدار توانش سعیی اختیار کرده آید و تجدیدی هر فنی را به ارزانی داشته و جهدالمقل غیر قلیل . (تاریخ بیهق ). علم تواریخ علمی لذیذ است مقبول فایده هشاشت و بشاشت به ارزانی دارد و به ملالت و سآمت کمتر ادا کند. (تاریخ بیهق ). ای اﷲ آن نظر مه آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار که ... (کتاب المعارف ).
- || عفو کردن . بخشودن : قباد او را کس فرستاد که این ملک را بی فرمان من بگرفتی ولیکن من ترا به ارزانی دارم باید که با من دیدار کنی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
- حاجی ارزانی ؛ گرانفروش . رجوع به حاجی ارزانی شود.
ترجمه مقاله