ترجمه مقاله

ارمک

لغت‌نامه دهخدا

ارمک . [ اُ م َ ] (ترکی ، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی . (برهان ).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه . صوف :
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.

نظام قاری .


تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل .

نظام قاری .


آدمی راباید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.

نظام قاری .


امیران ارمک ، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب .

نظام قاری .


ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالائی بی حد و شمار.

نظام قاری .


|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری . || گونه ای از ریش بز .اَلته . رجوع به ریش بز شود.
ترجمه مقاله