ترجمه مقاله

ارپای کاون

لغت‌نامه دهخدا

ارپای کاون . [ ] (اِخ ) ابن سفیان بن ملک تیموربن ازیق (اربق ؟) بوکای بن تولی خان بن چنگیزخان .سلطان سعید مغفور ابوسعید روزی بدین تلفظ نمود که چون از فرزندان هولاکو کسی نیست که شایسته ٔ خانیت باشدبعد از من ارپا را سلطنت میرسد و او در خیل خانه ٔ خویش بود، چون واقعه ٔ سلطان بتنگ رسید، امیر غیاث الدین محمد وزیر او را طلب فرمود و با او قراری داشت و شب سلطان درگذشت . روز دیگر چنانچه رسم و آئین مغول است ، خواتین و دختران و دامادان به اتفاق آقایان او را بر تخت نشاندند کلاه مرصع که تاج ابوسعیدی بود بر سرش نهادند، امرا و ملوک جوزاوار کمر خدمت بسته و او خورشیدوار بر سریر خسروی نشسته . آن روز تا شب به سرور و کار جشن و سور بسر بردند، روز دیگر بهنگام آنکه :
ابروی چپش بچین درآمد
کآئینه ٔ چین ز چین برآمد
پادشاه روی به ارکان دولت آورد و گفت مرا چون دیگر پادشاهان تجمل و تنعم درخور نیست و از کمر زرین و کلاه مرصع مراطسمه ٔ میان بند و از نمد روسی کلاهی کافیست ، و بعد ازین بر من خواب و خورد حرام است . از لشکر متابعت و مطاوعت و از من موافقت و مظاهرت ، و حقیقت شیوه ٔ جهانداری و سلطنت قبائی بود بر قد شهامت و جلالت او راست آمده در روز جمعه در مسجد جامع دررفت و آن روز دگر سلطنت به القاب او معزالدنیا والدین خواندند، بعد از آن صندوق سلطان سعید رحمةاﷲ علیه را بمرقد و مشهدی که در حوالی سلطانیه که آن را شهرویاز خوانند با خواص حضرت روان گردانید و مراسم تعزیت اقامت نمود، روان اورا صدقات فرستاد، و آش معهود بداد. مناصب چنانچه بود برقرار و مسلم داشت و هیچ تغییر نکرد، فاما اندیشید که با وجود کسانی که در زمان فلاکت او صاحب دولت بوده اند او را در سلطنت وجودی نباشد و تا وجود ایشان بعدم نرساند کار دولتش مشیت نپذیرد، خاتون سعیده بغداد خاتون بنت امیرچوبان که بزرگترین خواتین پادشاه بود و مدار مملکت و خان را بنظر استخفاف می دید و سلطنت او را وقعی نمی نهاد و جمعی از قاصدان و صواحب اغراض نیز غمز کردند بدان که او را با اوزبک خان مکاتبات است و می خواهد که پیش او رود، بنابرین مقدمات ببهانه ٔآنکه در لشکر بر نشستن کسالت نمود در اواخر ربیعالآخر سنه ٔ ست و ثلثین و سبعمائه (736 هَ . ق .) بقتل اوحکم فرمود، تا آن خاتون را با ارسال خواجه لؤلؤ بدرجه ٔ شهادت رسانیدند و در آن زمستان لشکر به دربند کشید که اوزبک خان طمع در مملکت ابوسعیدی کرده بود، با لشکر بسیار و ساز و برگ بی شمار چون بکنار آب کُر رسید از آنطرف نیز لشکر اوزبک خان بکنار آب رسیده بودند، شواطی رود را هرجا که امکان گذر داشت فروگرفتند واز جوانب لشکرهای نامور با امرای معتبر روان فرمودند تا از پس پشت اوزبکیان درآیند و مردمی بر ایشان کمین گشایند تدبیر با تقدیر موافق آمد، بعد از آنکه این اخبار بر ایشان رسیده بود و سبب این اتفاق از آن طمع مأیوس گشته و در کار خود مضطرب مانده از خوارزم خبر وفات قتلغ تیمور که مدار مملکت اوزبک بر او بود رسید ایشان را مجال توقف نماند، جمعی از ایشان بجهت اظهار ناموس بر سر جسر ظاهر شدند، چون از مبارزان این طرف دست بردی دیدند روی بهزیمت نهادند و معنی الفرار... خوانده بتعجیل تمام ترک نام و کام گرفته گریزان شدند.
شعر:
درنگی نکرد او براه اندکی
دو منزل یکی کرد هر کس یکی .
بدان صورت که توانستند خود را بدان طرف .انداختند و تملک خود ساخته می گفتند نحن کما کنا والفناء زیاده . چون آن تهور و شجاعت و شوکت و سلطنت ارپاخان مشاهده افتاد وقع و مهابت او در نفوس جاگیر آمد، پادشاه و لشکر مظفر و منصور با تختگاه آمدند، و ارپاکاون شهزاده ساطی بیک بنت اولجایتو سلطان را در عقد نکاح خود درآورد و بسبب این مواصلت کار دولتش تقویت تمام یافت ، بر حسب اندیشه ای که داشت فتح کار دیگران می پنداشت در روز استفتاح مذکور ملک سعید شرف الدین محمودشاه اینجو، که قارون زمان و بزرگترین ملوک جهان بود، ببهانه ٔ آنکه پسری را از تخم قیقرمای بن هلاکو نگاه داشته بود، نارسیده بیاسا رسانید، و آن پسر را با دو شهزاده ٔ دیگر هم از نسل هولاکوخان که خامل الذکر بودند، خفه کرد و از ماوراءالنهر شهزاده توکل قتلغ از نسل اوکتای قاآن بن چنگیزخان با دو پسر که بدر از رشک ایشان مه هلالی شدی و خور از غیرت طلعت ایشان بحضیض و کسوف بدحالی (؟) گشتی ،از بیم خصمان گریخته پناه به این ملک آورده بودند او را با پسران به اردو آوردند، و ارپای کاون در پادشاهی ایشان را از خود سزاوارتر دید، بر جانشان نبخشید،و این خونها برو مبارک نیامد.
شعر:
بخون ای برادر میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست .
امرا که در اطراف بلاد محبوس و موقوف بودند، چنانکه ذکر آن گذشت درین ولا پیش ارپاخان آمدند و سر بر خط فرمان نهادند، اما از ارپاخان متوهم بودند و همان فضول در دل و دماغ ایشان برقرار بود و با امیرعلی پادشاه که در طرف دیاربکر بود مواضعتی بادید کردند و ارپاخان صورت غدر ایشان تفرس می نمود و می خواست که بدفع ایشان قیام نماید، غیاث الدین محمد ایشان را و علی پادشاه را وقعی نمی نهاد و دشمن را خوار می پنداشت و ارپاخان را به دفع مضرت ایشان نگذاشت ، و امیرعلی پادشاه در زمان وفات سلطان و اجلاس ارپاخان در مملکت دیاربکر بود و او پدر امیراویرات است از اولاد تنکر و این تنکر و اولاد او را با ازیق (اربق ؟) بوکا و اولاد نسلاً بعد نسل عداوت موروثی بود، و سبب آنکه در زمانی که منکوقاآن بن تولوی خان ممالک را ببرادران میداد و ایران زمین را به هلاکو داد و بلاد شرقی و ختای و چین که نزدیک بدو بود ببرادر دیگر قوبیلااغول که بعد از منکوقاآن او را بر جای او نشاندند و ازیق بوکا که برادر کوچک بود و هنوز در صغر سن او را با برادرش قوبیلااغول همراه کرد و بدو سپرد، چون او بسن تمیز رسید، سر به برادران فرود نمی آورد و تمرد و عصیان پیش گرفت و قتل و نهب به اطراف ممالک میکرد، قاآن تنکر را با او بفرستاد تا با او محاربت نمود و آخرالامر ازیق (اربق ؟) بوکا را گرفته پیش برادرش قاآن آورد تا او را حبس فرمود و تنکر را تربیت کرد و دختر هولاکو بدو داد، ازیق بوکا را از این جهت با تنکر عداوت بود و بر مقتضای الود یتوارث والبغض یتوارث ، آن عداوة بین الاولاد و الاسباط، بازآمد، والسلم .
ذکر موسی خان : بعد از واقعه ٔ سلطان ابوسعید و موافقت وزیر بر سلطنت ارپاخان دلشاد خاتون از اردو بیرون رفت بعزیمت جانب بغداد و حامله بود و اکثر ارکان دولت انتظار آن داشتند که اگر پسری باشد سلطنت بدو میرسد، چون پیش امیرعلی پادشاه که خال سلطان ابوسعید بود رسید علی پادشاه حق ولی النعم گزاردن از لوازم دید، او را در پناه خود آورد، و امیرعلی پادشاه بر قضیه ٔ سلطنت ارپاخان راضی نبود، میان ایشان مکاوحت قدیمی چنانچه ذکر رفته [ برجا ] بود او را حیلت و تزویری در مزاج بودی و ظاهراً بطاعت و عبادت و احیای دین و امربر معروف و نهی از منکرات قیام نمودی امرای اویرات را که توابع او بودند جمع کرد و بمشاورت ایشان با دگر امرا که در ملک عرب بودند موافقت نموده مخالفت ارپاخان اظهار کردند و شهزاده موسی خان بن علی بن بایدوخان بن تاراکائی بن هولاکوخان را اسم پادشاهی نهاد و با امرای اردو پیغام و عهدنامه ها فرستاد و دعوت نمود و بعضی که از ارپاخان منهزم و خوفناک بودند با او بنهانی زبانی دادند، چون این خبر به ارپاخان رسید، حکم فرمود تا امرای بزرگ امیر اکرنج و حاجی طغان بن حاجی سوتای و ارتوقاه بن آلغووتروت و چوبان قتلغبن مبارک و تورخان اختاچی و غیرهم با لشکرهای بسیار از چپ و راست و پیش و پس ایشان روان شدند و از جوانب دایره آسا حلقه کرده ایشان را چون نقطه در میان آوردند، اما جنگ نمی جستند مگر بصلح انجامد و لشکر بخیره تلف نشود هرچند پیغام ایشان بوزیر سعید در کار صلح مکرر میشد که امیرعلی پادشاه را امارت دهند تا به اردو آید و در عداوت نیفزاید رضا نمیداد و میگفت :
نشوم خاضع عدو هرگز
گرچه بر آسمان کند مسکن
باز گنجشک را برد فرمان
شیر روباه را نهد گردن !
ارپاخان میخواست تا جمعی که بهواداری امیرعلی پادشاه متهم بودند از میان بردارد، امیر غیاث الدین محمد ایشان را و لشکر اویرات را وجود نمی نهاد و به ارپاخان گفت : مصرع :
چه جای قصد که اندیشه هم کری نکند.
القصه وزیر از غرور دولت ارپاخان را بر آن داشت که امیرسورغان پسر امیرچوبان و دگر امرا و لشکرهای فراوان از قراباغ اران بر عزم رزم ایشان روانه کند و بتعجیل تمام بولایت مراغه بدیشان رسید و دشمن بزرگ را خرد شمرد و از گرد راه در روز چهارشنبه سبعوعشرین رمضان سنه ٔ ست و ثلثین و سبعمائه (736 هَ . ق .) در حالت احتراق مشتری که صاحب طالع وزیر بود حرب درپیوستند و وزیر و ارپاخان بخلافت سهوات سهوی دگر کردند که لشکر را بدو بخش کردند در صف جنگ ارپاخان در قلب و وزیر در میسره بایستاد، اگر طرف ارپاخان و وزیر لشکر بسیار و ساز و برگ بی شمار بود اما تأیید یزدانی و نصرت آسمانی بر آن جانب بود، آیت «کم من فئة قلیلة غلبت فئةکثیرة» را دولت بزبان حال بر امیرعلی پادشاه خواند تا با معدودی چند از حواشی خود گفت :
چو مرد برهنر خویش قادری دارد
شود پذیره ٔ دشمن بجستن پیکار.
این بگفت و بر ارپای کاون حمله کرد:
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر
چگونه یارد بودن تذرو همره باز.
بدان حمله ازین طرف مخوف شدند و امیرزاده محمود ایسن قتلغ و سلطان شاه بن نیک روز، بحکم خلافی که با وزیر سعید و با آن جماعت داشتند بمدد اعدا سر برافراشتند و طوق ارپاخان را بینداختند و با پیش اعدای او تاختند، ارپاخان را مجال توقف نماند، با وجود این حال مردانه بایستاد و در جنگ دادمردی بداد، و درین حالت وزیر با لشکر دور افتاده بود، امیرعلی پادشاه حیلتی ساخت و دو مرد را از غداران هر یک بطرفی تاخت تا آوازه درانداختند و با وزیر گفتند که ارپاخان را منهزم گردانیدند، و با ارپاخان گفتند وزیر را گردانیدند، تا دلهای ایشان شکسته شد و انهزام و خوف را بخود راه دادند، امرا نیز چون از گریز ایشان وقوف یافتند عنان از جنگ برتافتند و در گریزبشتافتند، سورغان بگرجستان رفت و دگر امرا هر یک بگوشه ای افتادند وزیر سعید و برادرش بیرسلطان در جنگ پای بیفشردند:
بهر سو که بازو برانگیختند
همی خاک با خون برآمیختند.
بعد از آن که مردی بسیار نمودند و چندی را از دشمن بیفکندند،چون تنها با لشکری بسنده نبودند هزیمت نمودند. بفیروزی لشکر موسی خان و علی پادشاه در پی گریزندگان روان شدند، وزیر سعید و برادرش بیرسلطان را در سه گنبدان مراغه در روز پنجشنبه بگرفتند و پیش امیرعلی پادشاه بردند، امیرعلی پادشاه او را اکرام تمام نمود و اگرچه از او آزارهای فراوان در دل داشت ، آن بدی را به نیکی خواست انگاشت ، اما چون دیگر امرا با او درین معنی مخالفتی عظیم مینمودند او را موافقت ایشان کردن از لوازم بود، بغیر اختیار، بقتل آن وزیر نیکوسیرت خوش صورت فرشته صفت رضا داد:
و ان حیاةالمرء بعد عدوه
و ان کان یوماً واحداً لکثیر.
یکی شربه آب از پی بدسگال
بود خوشتر از عمر هفتاد سال .
از ابیاتی که در مرثیه ٔ آن وزیر بی نظیر مبارک الرأی و التدبیر گفته اند سه بیت ایراد می رود:
جای آنست کاختران امروز
بر سر ازدست چرخ خاک کنند
الغیاث الغیاث درگیرند
ناله و آه دردناک کنند
که وزیری بدان عزیزی را
بچنین خواریی هلاک کنند.
و برادرش بیرسلطان را با دوسه امیر در روز یکشنبه شهید کردند، و امیر سلطانشاه را با دو امیر دیگر بتحصیل اموال وزیر طاب ثراه و اقربا و اتباع او به تبریز فرستادند. رند و اوباش چنین حالتی از خدا میخواستند ببهانه ٔ ایشان بتاراج برخاستند و زیادت از هزار خانه که بدیشان منسوب بودند نیز غارت کردند و از ربع رشیدی و خانه های وزیریان چندان مرصعات و نقود و اقمشه و امتعه و کتب نفیس بیرون آوردند که شرح آنرا مدتی مدید باید، با وجود آنکه به ارزانی بعشر معشار کمتر می فروختند، بسیاری از مردم بی نوا از آن مایه های فراوان اندوختند و صاحب ثروت گشتند، چون هرچه ظاهر بود بنهب و غارت تاراج شد، جهت اظهار نهانیها به اقربا و اتباع وزیر سعید تشددها نمودند، و ارپاخان رادر ولایت سجاس گرفتند و به اوجان بردند و در روز چهارشنبه ثالث شوال سنة مذکور، بدست کسان ملک شرف الدین محمودشاه اینجو دادند تا بقصاص بکشتند و سِرّ آیت «من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً» (قرآن 33/17) به اظهار رسانیدند، و گفتند: هم از آن شربت که دادی هم از آن شربت بخور. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو صص 145 - 151). و رجوع به ارپا شود.
ترجمه مقاله