ترجمه مقاله

اسبغول

لغت‌نامه دهخدا

اسبغول . [ اَ ] (اِ) بذرقطونا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و وجه تسمیه ٔ او به اسبغول آنست که چون معنی غول گوش باشد و این گیاه شبیه به گوش اسب است اسبغول گویند و این در صیدنه ٔ ابی ریحان مسطور است . (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). اسفیوش . (فرهنگ سروری ). فسلیون . سبیوس . اشجارة. اسفرزه . اسپرزه . روف . ختل . هروتوم . برغوثی . سایوس . قارنی یارق . شکم پاره . حشیشةالبراغیث . ینم :
بروز کرد نیارم بخانه هیچ مقام
از آنکه خانه پر از اسبغول جانور است .

بهرامی .


یعنی کیک که به اسبغول سیاه ماند و شپش که به اسبغول سپید ماند در خانه ٔ وی بسیار بوده است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ترجمه مقاله