ترجمه مقاله

استخلاص

لغت‌نامه دهخدا

استخلاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رهانیدن . (غیاث ). خلاص کردن : بروچال از آن حالت عاجز آمد و استخلاص پسر را چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 417). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان جستی . اتفاقاً روزی به خطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در استخلاص او سعی کردند. (گلستان ). || رهائی جستن . (منتهی الارب ). رهائی یافتن . رهائی . یَلگی . آزادی . رستگاری . رستن . || رهانیدن خواستن . || برای خود خالص کردن چیزی را. خاص ّ کردن چیزی را برای خود. (منتهی الارب ). ویژه کردن از بهر خود. (تاج المصادر بیهقی ). خالص گردانیدن . برای خویش ویژه کردن . (زوزنی ). برگزیدن برای خود. مختص خویش ساختن : سلطان اگرچه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود حالی بحکم مصلحت وقت ... اطراف آن کار فراهم گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 244). خواست که بنصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). در جواب خصم او استخلاص ملک او را مدد دهد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 260). نصر با بابی دوست شد و هردو دل بر استخلاص آمل نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261). اسلاف ملوک آل سامان عمرهای دراز در آرزوی این ممالک بوده اند و بر آن مال بی اندازه بذل کرده و لشکرها فرستاده و بر امید استخلاص آن جانها فدا کرده و سرها بر باد داده و بدین مراد و آرزو نارسیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 141). اصفهبد شهریاربن شروین را بناحیت کوه فرستاد به استخلاص آن ولایت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).
ترجمه مقاله