ترجمه مقاله

استخوان رند

لغت‌نامه دهخدا

استخوان رند. [ اُ ت ُ خوا / خا رَ ] (اِ مرکب ) استخوان رباست . (جهانگیری ) (برهان ). همای باشد و آن پرنده ایست که پیوسته استخوان خورد. (برهان ). پرنده ایست که هیچ جانوری را نیازارد و چون گرسنه شود استخوان سوده و پوسیده را بمنقار گرفته در هوا برد و از آنجا فرواندازد تا شکسته شود و بخورد، و بر هرکه سایه افکند او پادشاه شود و عرب آنرا هما خوانند. (کذا فی اداةالفضلاء). و معنی ترکیبی آن خراشنده ٔ استخوان است و در لسان الشعرا بجای دال کاف آورده است یعنی استخوان رنگ . (مؤید الفضلاء). رَخمه . استخوان خوار. (زمخشری ) :
فغان از حرص مشتی استخوان رند
همه سگ سیرتان موش پیوند.

عطار.


ترجمه مقاله