ترجمه مقاله

استقلال

لغت‌نامه دهخدا

استقلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن و بلند کردن . || بلند برآمدن . به جای بلند آمدن . یقال : استقل ّ الطائر فی طیرانه . || بلند و دراز شدن گیاه . || رفتن . || کوچ کردن قوم . || رخت برگرفتن . (منتهی الارب ). || استقلال حمول البین ؛ برگرفتن خوان طعام از پیش مردمان . || استبداد. ضابط امر خویش بودن . (تاج العروس ). بخودی خود به کاری برایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بخود بکاری ایستادن بی شرکت غیری . (غیاث ): از شغل هایی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). روزی او را گفتند فلان مقدم را حق رسید و فرزندان او به حد استقلال نرسیده اند. (کلیله و دمنه ). || طاقت آوردن . تاب آوردن . (تاج العروس ). || اندک شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث ). || کم کردن . || خشم گرفتن . || لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله