ترجمه مقاله

استن

لغت‌نامه دهخدا

استن . [ اُ ت ُ ] (اِ) مخفف استون . ستون . (جهانگیری ). رکن . (غیاث ) (انجمن آرا). اسطوانة. ستون عمارت . (برهان ) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان ). عماد :
گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب .

مولوی .


استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است .

مولوی .


استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول .

مولوی .


معجز موسی و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن باخبر.

مولوی (از جهانگیری ).


استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی ّ یمین آن دو است .

مولوی .


هر ستونی اشکننده ٔ آن دگر
استن آب اشکننده ٔ هر شرر.

مولوی .


جبرئیلی را بر اُستن بسته ای
پروبالش را به صد جا خسته ای .

مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 24).


استن حنانه آمد در حنین .

مولوی .


رجوع به اساطین شود.
ترجمه مقاله