ترجمه مقاله

استوارکار

لغت‌نامه دهخدا

استوارکار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) محکم کار. آنکه شغلش بر بنیادی متین باشد. حکیم . (دهار) (منتهی الارب ). سنبر. (منتهی الارب ). حازم :
زین استوارکار وزیر خجسته پی
این دولت خجسته چو کوه استوار باد.

مسعودسعد.


|| امین .
ترجمه مقاله