ترجمه مقاله

استکمال

لغت‌نامه دهخدا

استکمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تمام کردن خواستن . (منتهی الارب ). طلب تمامی کردن . تمام شدن خواستن . تمامی خواستن . استثمام : در استکمال آلت و استدعای اعوان دولت جدّ بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 349). || تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تمام گردانیدن . (منتهی الارب ). به کمال رسانیدن : بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 284). || نیکو کردن . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله