ترجمه مقاله

استیمان

لغت‌نامه دهخدا

استیمان . [ اِ ] (ع مص ) استئمان . امان خواستن . (زوزنی ). زنهار خواستن . از کسی زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت . (جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی ). بعضی میگفتند برای استیمان است . (جهانگشای جوینی ). || در امان درآمدن خواستن . (مجمل اللغة). || در زنهار کسی درآمدن . || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. (جهانگشای جوینی ). و اصحاب اشغال بقلعه ٔ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی ). || اعتماد کردن به . || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن . || مبارک شدن .
ترجمه مقاله