ترجمه مقاله

اسعد

لغت‌نامه دهخدا

اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن موسی بن منصوربن عبدالعزیزبن وهب بن هبان بن سواربن عبداﷲبن رفیعبن ربیعةبن هبان السلمی السنجاری الفقیه الشافعی الشاعر المنعوت بالبهاء و المکنی بابی السعادات . او فقیه و متکلمی در خلاف است لیکن شعر بر او غالب آمد و نیکو می گفت و بشعر اشتهار یافت و بخدمت پادشاهان پیوست و جوائز ستد و بلاد بسیار پیمود و مدح اکابرگفت و شعر او در دست مردمان از قصائد و مقاطیع بسیار باشد و من دیوان او را بدمشق در خزانه ٔ کتب تربت اشرفیه بدیدم و آن دیوانی در مجلدی بزرگ بود. و از شعر اوست از قصیده ای در مدح قاضی کمال الدین شهرزوری :
و هواک ماخطر السلو بباله
و لانت اعلم فی الغرام بحاله
و متی وشی واش الیک بأنه
سال هواک فذاک من عذّاله
او لیس للکلف المعنی شاهد
عن حاله یغنیک عن تسآله
جددت ثوب سقامه و هتکت ستَ
َرغرامه و صرمت حبل وصاله
اءَ فزلة سبقت له ام خِلة
مألوفة من تیهه و دلاله
یا للعجائب من اسیر دأبه
یفدی الطلیق بنفسه و بماله
بأبی و امی نابل بلحاظه
لایتقی بالدرع حدّ نباله
ریان من ماء الشبیبة و الصبا
شرقت معاطفه بطیب زلاله
تسری النواظر فی مراکب حسنه
فتکاد تغرق فی بحار جماله
فکفاه عین کماله فی نفسه
و کفی کمال الدین عین کماله .
و این قصیده بدین صورت مشهور است و در پاره ای نسخ دو بیت زیرین را اضافه دارد و ابن خلکان در انتساب آن دو بیت به اسعد شک کرده ، و دو بیت این است :
کتب العذار علی صحیفة خدّه
نوناً و اعجمها بنقطة خاله
فسواد طرّته کلیل صدوده
و بیاض غرته کیوم وصاله .
و نیز او راست از قصیده ای :
و مهفهف حلوالشمائل فاترالَ
الحاظ فیه طاعة و عقوق
وقف الرحیق علی مراشف ثغره
فجری به من خدّه راووق
سدّت محاسنه علی عُشاقه
سبل السلو فما الیه طریق .
و هم از اوست از قصیده ای دیگر:
هبت نسیمات الصبا سحرة
ففاح منها العنبرالأشهب
فقلت اذ مرّت بوادی الغضا
من این هذا النفس الطیب .
و باز ابن خلکان گوید: بسال 623 هَ .ق . شیخ جمال الدین ابوالمظفرعبدالرحمن بن محمد المعروف بابن السنینیرة واسطی که یکی از اعیان شعراء عصر بود پس از آنکه شهرهای بسیار دیده و ملوک هر جا را مدح گفته و جوائز سنیه یافته بود ببلاد ما آمد و بمدرسه ٔ مظفریه نزول کرد و همه ٔ کسان که در ادب دستی داشتند بر او گرد آمدند و میان آنان با شیخ محاضرات و مذاکراتی لطیف میرفت و در این وقت ابن السنینیرة پیر بود. روزی گفت وقتی که از سنجاربه رأس عین یا از رأس عین بسنجار میرفتم بهاء سنجاری با من هم سفر شد و در راه بجائی فرودآمدیم و او را غلامی ابراهیم نام بود و بها را با او انس بود و غلام از ما دور شد و بهاء بطلب او برخاست و چند کرت او را آواز داد لیکن چون غلام بسی دور شده بود آواز وی نمی شنید و در این جا که ما بودیم آواز بازمیگشت و از هر بانگی صدائی پیدا می شد چنانکه بهاء نیز وقتی ابراهیم را میخواند صوت ابراهیم منعکس میشد. پس ساعتی بیارامید و سپس این قطعه انشاد کرد:
بنفسی حبیب جار و هو مجاور
بعید عن الأبصار و هو قریب
یجیب صدی الوادی اذاما دعوته
علی انّه صخرٌ و لیس یجیب .
و بهاء سنجاری را دوستی بود که مبانی مودت با هم مؤکد داشتند. وقتی میان آندوعتاب و شکرآبی شد و آن دوست از وی ببرید و سنجاری باو پیغام کرد و انقطاع وی را بنکوهید و او در جواب وی این دو بیت حریری بفرستاد:
لاتزر من تحب فی کل شهر
غیر یوم و لاتزده علیه
فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً
ثم لاتنظر العیون الیه .
و بهاء بپاسخ او قطعه ٔزیرین انشاد و ارسال داشت :
اذا حققت من خل وداداً
فزره و لاتخف منه ملالا
و کن کالشمس تطلع کل یوم
و لاتک فی زیارته هلالا.
و نیز اسعدبن یحیی راست :
ﷲ ایامی علی رأمة
و طیب اوقاتی علی حاجر
تکاد للسرعة فی مرها
اوّلها یعثر بالاَّخر.
و هم او راست از قصیده ای در وصف خمر:
کادت تطیر و قد طرنا بها فرحاً
لولا الشباک التی صیغت من الحبب .
و عمادالدین اصفهانی کاتب در کتاب السیل و الذیل ذکر او آورده است و گوید اسعد خود این بیت را از اشعار خویش برای من انشاد کرد:
و من العجائب اننی فی لج بحرالجود راکب
و اموت من ظماء و لکن عادةالبحر العجائب .
ولادت اسعد بسال 533 و وفات او در اوائل سال 622 هَ .ق . بسنجار بود. رحمه اﷲ تعالی . (ابن خلکان ج 1 ص 73 ، 74). در نامه ٔ دانشوران آمده : اسعدبن یحیی بن موسی بن منصوربن عبدالعزیزبن وهب بن عبداﷲبن رفیعبن ربیعةبن هبان سلمی . مکنی به ابوالسعادات بهاء سنجاری . کنیتش ابوالسعادات و در عداد فقهای شافعیه معدود است و در سال 533 هَ .ق . متولد گردیده . او در فقه شافعیه مهارتی کامل داشت جز آنکه فن شعر بر سایر فنون او غالب گردید و بدان اشتهار یافت . قاضی احمدبن خلکان در ترجمت احوال وی گوید: کان فقیهاً و تکلّم فی الخلاف الاّ انه غلب [ علیه ] الشعر و اجاد فیه و اشتهر به و خدم به الملوک و اخذ جوائزهم و طاف البلاد و مدح الاکابر و شعره کثیر فی ایدی الناس یوجد قصائد و مقاطیع؛ یعنی بهاء سنجاری مردی فقیه بود و در فن خلاف تکلم میکرد جز آنکه فن شعر بر سایر فنون وی غالب گردید. وی شعر نیکو میگفت و به آن اشتهار یافت . سلاطین و ملوک را به اشعار خود مدح کرده و جوائز از ایشان مأخوذ داشته است و در شهرها گردش کرده ، اعیان و بزرگان را مدح گفته و از اشعار او قصاید و مقاطیع بسیار در دست مردمان موجود است . یاقوت حموی در ذیل ترجمت سنجار در مقام تعداد علمای منسوبین بسنجار در توصیف بهای سنجاری عباراتی قریب بعبارات ابن خلکان آورده گوید: و قد نسب الی سنجار جماعة وافرة من اهل العلم منهم من اهل عصرنا اسعدبن یحیی بن موسی بن منصور الشاعر یعرف بالبهاء السنجاری احد المجیدین المشهورین و کان اولاً فقیهاً شافعیاً ثم غلب قول الشعر فاشتهر به و قدم عندالملوک و ناهز التسعین و کان حریاً ثقة کیساً لطیفاً، فیه مزاح و خفة روح و له اشعار جیدة -انتهی . هم ابن خلکان گوید من بر دیوان شعر او واقف نشدم و ندانستم آیا اشعار خود را در دیوانی فراهم آورده است و یا آنها را تدوین نکرده ولی پس از چندی در خزانه ٔ کتب مقبره ٔ اشرفیه در دمشق دیوانی از او یافتم در مجلدی عظیم و از اشعار بهاء سنجاری است از جمله قصیده ای که به آن قاضی کمال الدین شهرزوری را مدح کرده است :
و هواک ماخطر السلو بباله
و لانت اعلم فی الغرام بحاله
و متی وشی واش الیک بانه
سال هواک فذاک من عذّاله
او لیس للکلف المعنی شاهدٌ
من حاله یغنیک عن تسآله
جدّدت ثوب سقامه و هتکت ستَ
َر غرامه و صرمت حبل وصاله
اءَ فزلة سبقت له ام خلة
مألوفة من تیهه و دلاله
یا للعجائب من اسیر دأبه
یفدی الطلیق بنفسه و بماله
بابی و امی فاتک بلحاظه
لایتقی بالدّرع حدّ نباله
ریان من ماء الشبیبة و الصبا
شرقت معاطفه بطیب زلاله
تسری النواظر فی مراکب حسنه
فتکاد تغرق فی بحار جماله .
یعنی عشق تو را هیچگاه فراموشی در خاطر او خطور نکند و همانا تو خود بشیفتگی عاشق شیفته ٔ خود از دیگران داناتری ، پس هرگاه سخن چین بسوی تو سعایت کند که عاشق شیفته را از عشق تو فراموشی دست داده است پس این سخن از دشمنان و ملامت کنندگان اوست . آیا عاشق شیفته ٔ بزحمت افتاده را از حالت او گواهی نیست که تو را از پرسش بی نیاز دارد؟ مرض او را تازه کردی و شیفتگیش را آشکار کردی و رشته ٔ وصال خود از او گسیختی . آیا قدمش را در دوستی تو لغزشی دست داده و یا آنکه بسبب ناز وتکبر در فروتنی و خاکساری او رخنه ای عارض شده است ؟ ای شگفتیها از حال گرفتاری که دأبش چنین است که برای خلاصی جان و مال خود را بخلاص کننده اش فدا کند. پدر ومادرم بفدای کسی باد که بنظرهای خود کشنده ٔ مردمان است و با زره ، تیزی تیرهای مژگانش را نتوان دفع کرد.از آب جوانی و صباوت سیراب گردیده از این روی ، بر ودوشش بزلال آب شباب لامع و درخشان است . نظرکنندگان درکشتیهای حسن او سیر میکنند پس نزدیک است که در دریاهای حسن و جمال او غرق شوند. قاضی احمدبن خلکان پس از نقل این ابیات گوید از تغزل قصیده همینقدر مشهور است که از اشعار بهای سنجاری است و دو بیت دیگر نیز در تغزل بر این ابیات اضافه کرده ولی گوید بودن آنها از بهای سنجاری نزد من بتحقیق نرسیده و آن دو بیت این است :
کتب العذار علی صحیفة خدّه
نوناً و اعجمها بنقطة خاله
فسواد طرته کلیل صدوده
وبیاض غرته کیوم وصاله .
یعنی خط عذار بر صفحه ٔ خدّش صورت نونی نوشته و آنرا بنقطه ٔ خالش صاحب نقطه گردانیده است ، پس سیاهی زلفش مانند تاریکی شب هجران اوست و روشنی رخسارش چون روشنی روز وصال اوست . و نیز ازاشعار بهای سنجاری است از جمله قصیده ای که گوید:
و مهفهف حلوالشمائل فاترالَ
الحاظ فیه طاعة و عقوق
وقف الرحیق علی مراشف ثغره
فجری به من خدّه راووق
سدّت محاسنه علی عشاقه
سبل السلو فما الیه طریق .
یعنی دلبر لاغرمیان باریک شکم سبک روح شیرین شمائلی را دیدار کردم ، چشمهای بیمارداشت ، گاهی مطیع من بود و گاه مخالفت و نافرمانی من می کرد، بر لبهای او شرابی صافی و خوشبوی جای گرفته از نیروی شراب از خدّش رشح و ریزش کند. محاسن او بر عاشقانش راه فراموشی را مسدود ساخته پس ایشان را راهی بفراموشی از عشقش نیست .
و له ایضاً:
هبت نسیمات الصبا سحرة
ففاح منها العنبر الأَشهب
فقلت اذ مرّت بوادی الغضا
من این ذاک النفس الطیب .
یعنی نسیمهای صبا بهنگام سحر وزیدن گرفت پس بوی عنبر اشهب از آنها دمید و آنگاه که بوادی غضا گذشت گفتم این دم پاک از کجا بود.
احمدبن خلکان گوید در سال 623 هَ . ق . شیخ جمال الدین ابوالمظفر عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن سنینیره ٔواسطی که از بزرگان شعرای عصر خود بود بر ما وارد شد و ما در بلاد خود بودیم در مدرسه ٔ مظفریه نزد ما منزل کرد. وی شاعری بود که در بلاد گردش کرده و سلاطین را باشعار خود مدح گفته و صلات و جوائز بسیاری بوی عاید گردیده بود و هر گاه در مجلس می نشست اشخاصی که بعلم ادب عنایت و اهتمام داشتند نزد وی حاضر میشدند و در میان ایشان محاضرات و مذاکرات لطیفه جاری میشد و در آنوقت از سنین عمرش بسیار گذشته بود. روزی حکایت کرد وقتی در یکی از اسفار که از سنجار بجانب رأس عین میرفتم و یا آنکه گفت از رأس عین بجانب سنجار مسافرت می کردم بهای سنجاری ، رفیق و مصاحب راه من بود. دراثنای راه در مکانی منزل کردیم . بهای سنجاری را غلامی بود نامش ابراهیم با او انسی تمام داشت . پس آن غلام از نزد ما دور شد. بهای سنجاری برای طلبیدن او از جای برخاست و چند بار او را ندا کرد و گفت یا ابراهیم . غلام بسبب دور بودن از ما ندای او را نشنید و آن منزل مکانی بود که چون کسی ندا میکرد صوت معکوس شنیده میشد پس هر گاه بهای سنجاری ندا میکرد یا ابراهیم ، صوت معکوس او را یا ابراهیم جواب میگفت . بهاء زمانی بر زمین نشست آنگاه این دو بیت انشاد کرد:
بنفسی حبیب جار و هو مجاورُ
بعید عن الأبصار و هو قریب ُ
یجیب صدی الوادی اذاما دعوته
علی انّه صخر و لیس یجیب .
یعنی جانم فدای دوستی باد که با آنکه با ما مجاور است بر ما ستم کند، از چشمهای ما دور است در حالی که به ما نزدیک است . هرگاه او را ندا کنم صوت معکوس وادی مرا جواب گوید با آنکه وادی سنگ است و آنرا قدرت بر جواب نیست .
هم ابن خلکان گوید بهای سنجاری را رفیقی بود که مابین ایشان رشته ٔ دوستی محکم بود و مراودت بسیار با یکدیگر داشتند. تا آنکه روزی در میان آن دو عتابی پدید آمد. آن دوست مراودت خود را از بهای سنجاری منقطع ساخت . پس بهاء کسی را نزد او فرستاده اورا بسبب ترک مراودت عتاب و ملامت کرد. آن دوست این دو بیت حریری را که در مقامه ٔ پانزدهم مذکور داشته است برای بهای سنجاری بنوشت :
لاتزر من تحب ّ فی کل ّ شهر
غیر یوم و لاتزده علیه
فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً
ثم لاتنظر العیون الیه .
یعنی دوست خودرا در هر ماه جز یک روز زیارت مکن و بدان یک روز میفزای زیرا نگریستن بهلال در هر ماه یک روز است آنگاه چشمها بسوی آن نظر نکند. بهای سنجاری در جواب وی این دو بیت نوشت :
اذا حققت من خل ّ وداداً
فزده و لاتخف منه ملالا
و کن کالشمس تطلع کل ّ یوم
و لاتک فی زیارته هلالا.
یعنی هرگاه دوستی دوست نزد تو بتحقیق پیوست پس همواره اورا زیارت کن و خائف مباش از ملالت و دلتنگی او و باش مانند آفتاب که همه روزه طلوع کند و در زیارت دوست چون هلال مباش که دیدار او در ماه یک روز است .
یاقوت حموی گوید: بهای سنجاری را اشعاری است نیکو، من جمله درباره ٔ پسری که علی نام داشت و با او شمشیری بود این ابیات انشاد نمود:
یا حامل الصارم الهندی منتصراً
ضع السلاح قد استغنیت بالکحل
مایفعل الظّبی بالسیف الصقیل و ما
ضرب الصوارم بالضراب بالمقل
قد کنت فی الحب ّ سُنّیّاً فمابرحت
بی شیعة الحب ّ حتی صرت عبد علی .
یعنی ای کسی که برای انتصار شمشیر هندی را حمل کرده ای سلاح را بگذار، چه بسبب سیاهی چشمت از آن بی نیاز باشی ، آهو را با شمشیر مصقول چه حاجت است وکسی را که با تیرهای مژگان زند با زدن شمشیرهای قاطع چه افتاده . همانا من در دوستی بر آئین سنیان مشی می کردم پس شیعه ٔ عشق شدم و دواعی آن مرا بر آن داشت که بنده و غلام علی گردیدم . و بهای سنجاری را جز این ابیات اشعاری ملیحه است که از خوف اطناب باین جمله اقتصار رفت . علی الجمله در سنجار روزگار به افادت می گذرانید تا آنکه در اوایل سال 622 هَ .ق . داعی حق را لبیک اجابت گفت . سنجار بکسر اوّل و سکون ثانی پس جیم و آخرش راء، شهری است مشهور از نواحی جزیره ، از آنجاتا موصل سه روز راه است . (نامه ٔ دانشوران ج 4 صص 139 - 142). و رجوع به روضات الجنات ص 101 و ابوالسعادات اسعد... و الاعلام زرکلی شود.
ترجمه مقاله