اشتافتن
لغتنامه دهخدا
اشتافتن . [ اِ ت َ ] (مص ) شتافتن . عجله کردن . بسرعت رفتن . شتاب کردن :
برگها چون شاخها بشکافتند
تا به بالای درخت اشتافتند.
بعد سه روز و سه شب کاشتافتند
یک ابوبکر نزاری یافتند.
کارد آوردند قوم اشتافتند
بسته دندانهاش را بشکافتند.
و رجوع به شتافتن شود.
برگها چون شاخها بشکافتند
تا به بالای درخت اشتافتند.
مولوی .
بعد سه روز و سه شب کاشتافتند
یک ابوبکر نزاری یافتند.
مولوی .
کارد آوردند قوم اشتافتند
بسته دندانهاش را بشکافتند.
مولوی .
و رجوع به شتافتن شود.