ترجمه مقاله

اشترنگ

لغت‌نامه دهخدا

اشترنگ . [ اِت َ رَ ] (اِ) درخت یبروح باشد که از زمین روید بر شبه مردم در ملک چین و ثمر آن نیز بر صورت آدمی باشد و هر کس که آن درخت را برکند، در حال بمیرد و آنرا یبروح الصنم گویند و مردم گیاه نیز خوانند :
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید بچین بر شبه مردم اشترنگ .

عسجدی (از اوبهی ).


همان استرنگ است ، لجامعه :
اگر خاک پای تو آرد بچنگ
چو وقواق گوید سخن اشترنگ .

(شرفنامه ٔ منیری ).


و رجوع به اشترنگ و مردم گیاه شود.
ترجمه مقاله