ترجمه مقاله

اشناق

لغت‌نامه دهخدا

اشناق . [ اِ ] (ع مص ) اشناق قِربه ؛ به شِناق [دوال تسمه ] بستن سر مشک را. (منتهی الارب ). بستن سر مشک و بدست گرفتن سر دوال آن به دو دست . (از المنجد). سر مشک ببستن . (تاج المصادر). || اشناق بعیر؛ بازایستانیدن شتر را به کشیدن مهار چنان که پس گردن شتربه پیش پالان چسبد یا بلند کردن سر را در وقتی که بروی نشسته باشد. (منتهی الارب ). در حال سوار بودن بر شتر، کشیدن مهار و بلند کردن سر آن را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). || اشناق بعیر؛ بلند کردن شتر سر را. لازم و متعدی است و آن از نوادر است . (از اقرب الموارد). بازایستادن شتر از کشیدن مهار وقتی سوار بر آن است (لازم و متعدی است ). (منتهی الارب ).بلند کردن شتر سر را. بالا آوردن شتر سر را. (از المنجد). || اشناق بر کسی ؛ ستم کردن بر وی . (منتهی الارب ). تطاول بر کسی . (از المنجد). || اشناق کسی ؛ دیت جراحت گرفتن . (منتهی الارب ). اَرْش [دیت ، رشوت ] گرفتن . (از المنجد). || واجب شدن دیت جراحت (از اضداد است ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واجب شدن اَرْش [دیت ] بر کسی . (از المنجد). || سر دروا کردن شتر. || به میخ بلند آویختن مشک را. (منتهی الارب ). || اشناق چیزی را؛ آویختن آنرا. (از المنجد). || اشناق گوسفند خود به گوسفند کسی ؛ افزودن بدان . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || اشناق دست به گردن ؛ حلقه کردن دست در آن . (از المنجد).
ترجمه مقاله