ترجمه مقاله

اشپیختن

لغت‌نامه دهخدا

اشپیختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شپیختن . اشپوختن . اشبوختن . پاشیدن اعم از آب و جز آن . گل نم زدن . ترشح کردن :
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ، ریخته دُرّ ثمین .

منوچهری .


درویش خاککی است بیخته و آبکی بر آن اشپیخته نه پشت پا را از آن گردی و نه کف پا را از آن دردی .(خواجه عبداﷲ انصاری ).
ترجمه مقاله