ترجمه مقاله

اشکار

لغت‌نامه دهخدا

اشکار. [ اِ ] (اِ) شکار که نخجیر است ، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). شکار. صید :
جز ملک محمود که تواند کرد
نرّه شیری بخدنگی اشکار.

فرخی .


در کوی این ستمگر جورآیین
غیر از گراز هیچ نه اشکارش .

ناصرخسرو.


همچو صیادی سوی اشکار شد.

مولوی .


آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من .

مولوی (از فرهنگ ضیاء).


آلت اشکار جز سگ را مدان
کمترک انداز سگ را استخوان .

مولوی .


گفت ابلیس لعین دادار را
دام رفتن خواهم این اشکار را.

مولوی .


هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کش طلب یار نیست .

مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج ).


و رجوع به شکار شود.
ترجمه مقاله