اشکوه
لغتنامه دهخدا
اشکوه . [ اُ / اِ ] (اِ) شأن و شوکت و شکوه و عظمت . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) . عظمت و حشمت و آن را شکوه خوانند. مولوی معنوی فرماید :
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پراشکوه زد.
مهابت و ترس و بر این قیاس است اشکوهید و شکوهید. (رشیدی ). حشمت و عظمت و وقار. (شعوری ). و رجوع به شکوه شود.
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پراشکوه زد.
(جهانگیری ) (سروری ).
مهابت و ترس و بر این قیاس است اشکوهید و شکوهید. (رشیدی ). حشمت و عظمت و وقار. (شعوری ). و رجوع به شکوه شود.