ترجمه مقاله

اصباغ

لغت‌نامه دهخدا

اصباغ . [ اِ ] (ع مص ) اصباغ نعمت ؛ تمام کردن و کامل گردانیدن نعمت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسباغ نعمت بر کسی . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اسباغ شود. || غوره ٔ خرمابن به پختن درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله ؛ غوره ٔ آن به حال رسیدن درآمدن . (از اقرب الموارد). || اصباغ ناقه ؛ افکندن آن بچه ٔ موی برآورده را. (منتهی الارب ). بچه ٔ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اَصْبَغَت الناقةُ؛ القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه ؛ یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله