ترجمه مقاله

اصبح

لغت‌نامه دهخدا

اصبح . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی . (حدیث ). || (اِ) اسد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). شیر بیشه ، بدان جهت که فورمو است . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (ص ) مرد فورموی . مؤنث : صَبْحاء. (منتهی الارب ).مرد فورموی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مویی که خلقةً سپیدی آن به سرخی درآمیزد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). موی سرخ و سپید. (مهذب الاسماء): شَعر اصبح ؛ موی سپید مایل به سرخی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). موی اشهب . موی که به سرخی زند. || ذوالصﱡبْحة. مؤنث : صَبحاء. ج ، صُبح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به صبحة شود. || (اِخ ) ذواصبح ؛ نام ملکی است از ملوک یمن از اجداد امام مالک بن انس و نامش حارث بن زید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ذواصبح شود.
ترجمه مقاله