ترجمه مقاله

اصطم

لغت‌نامه دهخدا

اصطم . [ اُ طُم م ] (ع اِ) اصطمة. اسطم . اسطمه . مجتمع دریا و معظم هر چیز. (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ). || و گویند: وی در اسطمه ٔ قوم خویش است ؛ یعنی در وسط ایشان و از اشراف و برگزیدگان آنانست . و صاحب اللسان (13 :18) عبارت شمر را که گفته است صاد و طا در کلمه ٔ عرب با هم گرد نیاید چنین نقل کرده است : صاد و طا در صراط و اصطبل و اصطمه آمده است و اصل همه ٔ آنها سین است . (از حاشیه ٔ المعرب ص 44). و رجوع به اصطمه شود.
ترجمه مقاله