ترجمه مقاله

اصفهبد

لغت‌نامه دهخدا

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) خورشید، نواده ٔ فرخان اسپهبد. از ملوک طبرستان بود. پدر وی آذرمهر پس از اسپهبد فرخان 12 سال سلطنت کرد. خواندمیر آرد: چون بمقتضای روش سپهر آذرمهر پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و پسرش اسپهبد خورشید بحد بلغا نرسیده بود وصیت فرمود که بعد از فوت او عمش سارویه قایم مقام گردد و پس از بلوغ خورشید بدرجه ٔ کمال ملک و مال را بدو سپارد، لاجرم سارویه پس از فوت آذرمهر بیست سال افسر اقبال بر سر نهاد، آنگاه اسپهبد خورشید را بر سریر دولت نشاند و مدت ملک اسپهبد خورشید پنجاه ویک سال امتداد یافته اکثر خویشان او غاشیه ٔ متابعت وی بر دوش گرفتند و سنباد مجوسی در آن وقت که از دستبرد سپاه ابوجعفر دوانیقی فرار کرد التجا بدوبرد و اسپهبد، سنباد را به بئس المهاد فرستاده خزاین و جهاتش را بتحت تصرف درآورد و این معنی موجب زیادتی حشمت و شوکت او شد و مقارن آن حال مهدی بن منصور به ری رفته قاصدی نزد اسپهبد خورشید فرستاد و پیغام داد که پسر خود هرمز را به رسم نوا پیش ما فرست ، اسپهبد جواب گفت که پسر من خردسال است و تحمل مشقت سفر ندارد و مهدی کیفیت عدم اطاعت اسپهبد را به پدر نوشته منصور فرمان فرمود که مهدی از سر آن التماس درگذرد وبه استمالت اسپهبد پردازد و مهدی بموجب فرموده عمل کرد و بعد از آن رسولی پیش اسپهبد ارسال داشت و التماس فرمود که شرف رخصت ارزانی دارد که سپاه عرب براه کنار دریا روی بصوب خراسان آورند و خورشید بواسطه ٔ عدم تدبیرتجویز این معنی کرد و مهدی ابوالخصیب مرزوق مسندی را براه دارم و شاکر روانه کرد و ابوعون عبدالملک را بصوب گرگان فرستاد و ایشان را فرمود که بوقت حاجت بیکدیگر پیوندند و اسپهبد ساکنان صحرا و بیابان را گفت که از شوارع کوچ نموده به قلل جبال روند تا از لشکر بیگانه متضرر نشوند و چون سپاه به جیلانات درآمدند عمروبن العلاء به اشارت ابوالخصیب با ده هزار مرد بطرف آمل تاخت و مرزبان که از قِبَل ِ اسپهبد در آن ملک بود بمقاتله ٔ او اقدام کرد و در معرکه بقتل رسید و رایت عمروبن العلا سمت استعلا پذیرفته فتح آمل او را میسر گشت و مردم را بعدل و داد نوید داده به اسلام دعوت فرمود. گیلانیان که از جور و طغیان اسپهبد بتنگ آمده بودند، این معنی را فوزی عظیم دانسته فوج فوج بملازمت عمرو می شتافتند و سعادت ایمان درمی یافتند، خورشید چون این حال مشاهده فرمود عظیم بترسید و با اولادو ازواج و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به بالای دربند کولا براه دارم بیرون رفت و در غاری که غاشیه ٔ کوکیلی دز میگویند و دوساله آذوقه آنجا مجتمع بود عیال و اطفال و اموال را مضبوط ساخت و دری که به زعم گیلانیان پانصد کس از حمل آن عاجز بودند بر آن غار استوارکرده خود با چند خروار زر از راه لارجان به دیلمان شتافت و لشکر اسلام او را تعاقب نموده بعضی از خزاین بازستدند و اسپهبد به عیلام رفته سپاه عرب بمحاصره ٔ غاشیه ٔ کوکیلی مشغول شدند و چون مدت محاصره بدو سال و هفت ماه کشید وبا در میان محصوران پیدا شده در چند روز چهارصد نفر بمردند و بنابر آنکه آن طایفه را مجال آن نبود که مردگان را از غار بیرون برده دفن کنند همه را در یک موضع جمع آوردند و آن اجساد متعفن گشته از بوی بد مردم غار را کار بجان و کارد به استخوان رسید و فریاد الامان به اوج آسمان رسانیدند و مسلمانان ایشان را امان داده عورات و بنات اسپهبد را اسیر گرفتند و در هفت شبانه روز اموال غاشیه ٔ کوکیلی را نقل فرمودند و چون این خبر بسمع اسپهبد خورشید رسید از غایت غصه زهر خورد و بمرد و دیگر کسی از اولاد دابویه سلطنت نکرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 403 - 404).
ترجمه مقاله