ترجمه مقاله

اصولی

لغت‌نامه دهخدا

اصولی . [ اُ ] (ص نسبی ) عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول . (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری . (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی وجود داشت و چنانکه آقای همایی نوشته اند: اختلاف اصولی و اخباری در شیعه تقریباً نظیر یا باقیمانده ٔ اختلاف معتزلی و اشعری است ، پنداری این بنا روی ویرانه های عقاید همان دو طایفه بنیاد گشته است . عقاید معتزله داخل طریقه ٔ اصولی و طریقه ٔ اشاعره و ارباب حدیث سرمشق مسلک اخباری است . مشاجرات اصولی و اخباری در شیعه هم نسبت به خود کمتر از مشاجرات معتزلی و اشعری و رفتارشان بی شباهت به یکدیگر نبوده است . (از غزالی نامه ص 75). || در برابر فروعی . کسی که در معرفت و توحید بحث کند اصولی ، و کسی که در طاعت و شریعت تحقیق نماید فروعی بشمار میرود. (از خاندان نوبختی ص 38از شهرستانی ص 28 و شرح مقاصد تفتازانی ص 6). || نسبت به اصول ، و گویند این لفظ بر علم کلام اطلاق شود و اصولی کسی است که این نوع دانش را بداند. (از انساب سمعانی برگ 34 ب ). || اصولی ، در تداول امروز، متکی بر پرنسیپ ها و قواعد: فلان اصولی فکر میکند یا فلان مردی اصولی است ؛ یعنی باپرنسیپ است . || (حامص ) بی اصولی ؛ بی اندامی :
جمله ابنای بوالفضولی او
همه رقاص بی اصولی او.

عالی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله