ترجمه مقاله

اضمئکاک

لغت‌نامه دهخدا

اضمئکاک . [ اِ م ِءْ ] (ع مص ) اضمئکاک گیاه ؛ سیراب شدن و سبز شدن آن . سیراب گردیدن گیاه و سبزشدن آن . (از اقرب الموارد). سیراب گردیدن گیاه و سبز شدن . (منتهی الارب ). سبز و سیراب شدن گیاه یا نهال .(آنندراج ). برآمدن گیاه و سبز شدن و بالیدن آن . (ناظم الاطباء). || اضمئکاک زمین ؛ بیرون آمدن گیاه آن . (از اقرب الموارد). برآوردن زمین گیاه را وسبز شدن به آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اضمئکاک مرد؛ باد کردن وی از خشم . (از اقرب الموارد). برآماسیدن کسی از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اضمئکاک ابر؛ آماده ٔ باریدن گشتن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اضمیکاک .
ترجمه مقاله