ترجمه مقاله

اضماد

لغت‌نامه دهخدا

اضماد. [ اِ ] (ع مص ) فراهم آوردن کسان را: اضمدهم اضماداً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اضماد قوم ؛ گرد آوردن آنان را. (از اقرب الموارد). || اضماد عرفج ؛ غنچه برآوردن درخت عرفج ؛ (ناظم الاطباء). غنچه پدید آوردن عرفج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اضماد عرفج ؛ بودن برگ در درون آن و نمودار نشدن آن . (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). در تداول خراسان ، پُنْد زدن درخت . و اینکه صاحب منتهی الارب و آنندراج و ناظم الاطباء نوشته اند: غنچه برآوردن درخت درست نیست ، چه غنچه مخصوص گل است نه برگ و صحیح پُنْد زدن ، کُرچه کردن و زوپه زدن است .
ترجمه مقاله