ترجمه مقاله

اعقل

لغت‌نامه دهخدا

اعقل . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) عاقل تر. داناتر. (ناظم الاطباء). خردمندتر. (آنندراج ). بخردتر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
اعقل من ابن تقن . (از مجمع الامثال میدانی ). و رجوع به همان متن شود.
|| زیرک تر. (ناظم الاطباء).
- اعقل الناس ؛ زیرک ترین و هشیارترین مردمان . (ناظم الاطباء).
|| قابض تر. (یادداشت بخط مؤلف ): و هو اعقل للبطن من ... (ابن البیطار). || (ص ) آن ستوری که پایش اندک مایه خم دارد. (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ستوری که پایش کج شده باشد چنانکه هر دو زانوی او در رفتن بهم خورد. (آنندراج ). بعیر اعقل ؛ شتر پای برتافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستوری که به عَقَل (بهم خوردن زانوها یا بهم پیچیدن پاها) مبتلا باشد. (از اقرب الموارد). || احمق . (المصادر زوزنی ).
ترجمه مقاله