ترجمه مقاله

اعواز

لغت‌نامه دهخدا

اعواز. [ اِع ْ ] (ع مص ) درویش گردیدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ درویش گردید.(منتهی الارب ). درویش و محتاج شدن . (آنندراج ). درویش گردیدن . (ناظم الاطباء). بی چیز و بدحال شدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ افتقر و سأت حاله . (از اقرب الموارد).درویش شدن و کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بعجز آوردن کسی را و دشوار ساختن او را: اعوز المطلوب فلاناً؛ اعجزه و اشتدّ علیه . (از اقرب الموارد).دشوار گشتن کسی را چیزی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || محتاج شدن بسوی چیزی و دشوار گشتن مر او را آن چیز: اعوزه الشی ٔ؛ محتاج شد بسوی آن . (منتهی الارب ). محتاج شدن و حاجتمند شدن . (آنندراج ). محتاج شدن بسوی چیزی . (ناظم الاطباء). نیازمند بچیزی شدن و ناتوان شدن بر آن : اعوزه الشی ٔ؛ احتاج الیه فلم یقدر علیه : «کمعزی الحجاز اعوزتها الزرائب ». (از اقرب الموارد). || اَعْوَزَه الدهر؛ نیازمند گردانید او را روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیازمند گردانیدن . (آنندراج ). درویش ساختن روزگار کسی را: اعوز الدهر الرجل ؛ ادخل علیه الفقر. (از اقرب الموارد). و مایعوز لفلان شی ٔ الا ذهب به ؛ ای مایشرف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || متعذر گشتن : اعوز الشی ٔ؛ تعذر. (از اقرب الموارد). کم یافتن . (مصادر زوزنی ). نایاب گشتن او را. (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله