ترجمه مقاله

اغلال

لغت‌نامه دهخدا

اغلال . [ اِ] (ع مص ) کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه : اغل فی الجلد اغلالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه . یقال : «اغل الجزار فی الجلد».(ناظم الاطباء). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن : اغل الجازر فی الجلد؛ اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(المصادر زوزنی ). در غنیمت و جز آن خیانت کردن : اغل الرجل ؛ خان فی المغنم و غیره . قال ابن السکیت : لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به ». (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : «لااغلال ولا اسلال ؛ ای لا خیانة و لا سرقة». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنه داشتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن : اغل الراعی الابل ؛ اَساء سقیهافصدرت و لم ترو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گیاهان غلان رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاه غلان رویانیدن وادی : اغل الوادی ؛ انبت الغلان . (از اقرب الموارد). || تیز نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت نگاه کردن : اغل فلان البصر؛ شدد النظر. (از اقرب الموارد). یقال : «اغل البصرة؛ اذا شدد النظر». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غله کردن آب و زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غله کردن . (آنندراج ). غله دادن زمین . (المصادر زوزنی ). غله دادن مزرعه . (ازاقرب الموارد). || بخیانت منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نسبت خیانت و غش بکسی دادن : اغل فلاناً؛ نسبه الی الغلول والخیانة. (از اقرب الموارد). با خیانت منسوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بخیانت منسوب کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || خواربار کشانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دارای غله گردیدن زمین : اغل الضیاع ؛ صارت ذا غلة. (از اقرب الموارد). || رسیده شدن غله ٔ قوم : اغل القوم ؛ بلغت غلتهم . (از اقرب الموارد). || غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله ؛ اتاهم بالغلة. (از اقرب الموارد). غله آوردن با نزدیک قوم . (تاج المصادر بیهقی ). || بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیرة؛ نقصها. کقوله :«بمیزان صدق لایُغل ِ شعیرة». (از اقرب الموارد). || خطا کردن خطیب در سخن : اغل الخطیب ؛ لم یصب فی کلامه . (از اقرب الموارد). || کینه داشتن . (آنندراج ). کینه . (از لطائف بنقل غیاث اللغات ):
چون دهر مرا کشت به افلاس و به اغلال
کردی تو مرا [ کشته ] به احسان و به انعام .

مسعودسعد.


|| خیانت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
ترجمه مقاله