افتقار
لغتنامه دهخدا
افتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص )نیازمند گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حاجت بکسی پیدا کردن . و به این معنی با «الی » متعدی شود. (از اقرب الموارد). || درویش گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فقیر گردیدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) احتیاج . درویشی . خواری . عاجزی . (از منتخب و غیره بنقل غیاث اللغات ). بی چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چون به انبازیست عالم برقرار
هر کسی کاری گزیند ز افتقار.
روز قیامت که خلق طاعت و خیر آورند
ما چه بضاعت بریم پیش کریم ، افتقار.
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست .
در ازل رفتست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو.
چون به انبازیست عالم برقرار
هر کسی کاری گزیند ز افتقار.
مولوی .
روز قیامت که خلق طاعت و خیر آورند
ما چه بضاعت بریم پیش کریم ، افتقار.
سعدی .
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست .
سعدی .
در ازل رفتست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو.
سعدی .