ترجمه مقاله

افواه

لغت‌نامه دهخدا

افواه . [ اَف ْ ] (ع اِ) ج ِفوه ، بمعنی دندان . || دیگ افزار و بوی افزار. || رنگ شکوفه و گونه ٔ آن . || صنف هرچیز و گونه ٔ آن . (منتهی الارب ). || دهانها و به این معنی ج ِ فم است . (از منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). دهانها. (ناظم الاطباء) :
به نیک نامی اندرجهان زیاد مباد
بجز به نیکی نام نکوش در افواه .

فرخی .


بحکم آنکه در افواه مردم است ... همه ساله جان مردم بخورد. (کلیله و دمنه ). هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله ودمنه ). در افواه افتاد که ایشان بر مجادله ٔ ایلک خان پشیمان گشته اند و عذر می گویند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 187). به افواه میگفتند که مؤیدالدوله دل فایق را فریفته بود و او را بتحف بسیار و هدایای فراوان ازراه برد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 47). به اشداق آن مخاوف و افواه آن نتایف فرورفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 408). همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان ذکر سیرت نیکش به افواه بگفتند. (گلستان ). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده . (گلستان ). بر دست و زبان ایشان هرچه رفته شودقولاً و فعلاً هرآینه در افواه افتد. (گلستان ). ذکر سیرت خوبش در افواه بگفتند. (گلستان ).
بلبل بوستان حسن توام
چون نیفتد سخن در افواهم .

سعدی .


چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسری فتاد.

سعدی .


و رجوع به فم و فوه شود.
- افواه بلد ؛ اوائل شهری . (از منتهی الارب ): دخلوا فی افواه البلد و خرجوا من ارجلها؛ از اوائل شهر درآمدند و از اواخر آن بیرون شدند. (ناظم الاطباء).
|| مأخوذ از تازی ، خبر و خبر مشهور. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله