ترجمه مقاله

افکنی

لغت‌نامه دهخدا

افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص ) حاصل مصدر از افکندن که به صورت ترکیب آید :
یکی کاروان جمله شاهین و باز
بچرغ و کلنگ افکنی تیزتاز.

نظامی .


گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی .

نظامی .


بدشمن گر آیی بخصم افکنی
گشاده بر و بازوی بهمنی .

نظامی .


ز خصم تو چون مملکت گشت سیر
بخصم افکنی پای درنه دلیر.

نظامی .


برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازیست گورافکنی .

نظامی .


بشیرافکنی در شکارآمدند.

نظامی .


بصیدافکنی می نبشتند راه .

نظامی .


دو هفته کم و بیش در کوه و دشت
بصیدافکنی راه را می نوشت .

نظامی .


ترجمه مقاله